(به بهانه هفته ی امر به معروف و نهی از منکر)
یکی از دیگر از شیوه های موثر در امر به معروف و نهی از منکر , بیان در غالب طنز است
داستان۱:
داستان معروفى هست که بهلول که مرد عاقلى بود ولى خودش را به دیوانگى زده بود و به همان عالم دیوانگى سر به سر بزرگان و اکابر مىگذاشت و شوخى شوخى حقایق را به آنها مىگفت (مىگویند قوم و خویش و پسرعموى هارون هم بود) مىرفت و به هارون به همان عالم دیوانگىاش حرفهایى را که هیچ عاقلى جرأت نمىکرد بگوید مىزد. یک وقتى از جایى مىگذشت، دید که دارند مسجدى مىسازند. رفت به آن بانیان مسجد گفت که چکار مىکنید؟ گفتند: مسجد مىسازیم.
گفت: مسجد براى چه مىسازید؟ گفتند: مسجد را براى خدا مىسازیم. محرمانه رفت دستور داد تابلویى را روى سنگى درست کردند به نام مسجد بهلول. همین که این سنگ را درست کردند یک شب نصف شب- که کسى نفهمید- رفت آن را در سردر مسجد زد، یک تابلوى خیلى بزرگى: مسجد بهلول. فردا صبح مردم آمدند نگاه کردند دیدند در سردر این مسجد تازهساز نوشته مسجد بهلول. خود صاحب کارها آمدند و دیدند. ناراحت و عصبانى شدند، زدند تابلو را کندند و ریختند دور.
بهلول را گیر آوردند، کتکش زدند و گفتند: این چه کارى بود که کردى؟ چرا نوشتى مسجد بهلول؟ گفت: چه عیبى داشت؟ گفتند: این همه پول ما خرج کردیم که مسجد به نام تو باشد؟! گفت: براى کى خرج کردید؟ براى خدا خرج کردید یا براى مردم؟
اگر براى خدا خرج کردید که خدا اشتباه نمىکند. اگر من نوشتم «مسجد بهلول» آیا خدا در حسنات من مىنویسد؟ خدا در حسنات شما مىنویسد. و اما اگر براى مردم کردید پس چرا مىگویید که ما براى خدا کردیم. پس بر خودتان مطلب را مشتبه نکنید.
منبع: مجموعه آثاراستادشهیدمطهرى، جلد۲۶، صفحه ۳۶۵
داستان ۲
روزی بهلول به کاخ هارون الرشید قدم گذاشت . هارون در قصر نبود و فقط نگهبانان از کاخ محافظت و مراقبت می کردند
بهلول در قصر قدم زد و به تخت پادشاهی هارون الرشید رسید . تخت خالی بود و بهلول به سمت تخت حرکت کرد و روی آن نشست .نگهبان ها عصبی شدند و همانطور که خشمگین شده بودند به سمت بهلول حمله بردند و او را با کتک از تخت بیرون کشیدند
ساعتی بعد هارون الرشید به کاخ خویش برگشت و بهلول را گریان مشاهده کرد ..نگهبانان را صدا زد و سبب و علت گریه های بهلول را پرسید .
نگهبانان کل قضیه را برای هارون الرشید تعریف کردند .
هارون به قصد دلجویی نزد بهلول رفت و گفت : گریه نکن من نگهبانان را ادب خواهم کرد .
بهلول به هارون نگاهی کرد . گفت من برای خود گریه نمی کنم بلکه به حال تو گریه می کنم زیرا من برای لحظه ای روی تخت تو نشستم و این همه کتک خوردم تو که تمام عمر بر این تخت نشسته ای چه کتکی خواهی خورد ؟!؟
بسیار واضح است که در هر دو داستان بهلول با بیان طنز امر به معروف و نهی از منکر کرد
ممنون آز مطالبتون لطفا به إیمیل منم بفرستین