خانه / منبرک (صفحه 22)

منبرک

شهید حسن باقری

شهید حسن باقری

آشنایی من با شهید حسن باقری قبل از عملیات خیبر در دو  کوهه صورت گرفت. قبل از این آشنایی من فقط نام ایشان را با عنوان فرماندهی سخت گیر و عصبانی از نیروها و یا کادر بعضی از گردانها شنیده بودم.

سه ماه قبل از عملیات خیبر وقتی عازم دو کوهه شدیم برادری با لباس مرتب نظر من را به خود جلب کرد. کم کم در عرض چند روز محبت ایشان در قلب من جا گرفت و اینکه دیگر برادران ایشان را به عنوان فرمانده چنین و چنان معرفی نموده بودند، بنده در ایشان چنین چیزی نمی دیدم.

یک شب که قرار بود شام بخوریم، نمی دانم چطور شد که من به یاد حسن باقری افتادم. بی اختیار جهت دعوت او به شام به اطاق ایشان رفتم. در را چند بار زدم چون جوابی نشنیدم در را باز کرده و با صحنه عجیبی که الان هم موهایم سیخ می شود مواجه شدم. شهید باقری نان هایی را که نیروها اسراف کرده و دور ریخته بودند و به خاطر گلی بودن زمین نان هم گلی شده بود جدا نموده و تمیز می کرد و می خورد. بی اختیار اشک از چشمهایم جاری شد.

 

شهید وقتی این حالت را از من دید، به سرعت خودش را مرتب نمود و از من سوال کرد با من کاری دارید؟ در جواب گفتم: آمدم که با ما شام بخورید. گفت: من شام خورده ام ولی برای چای به اطاق شما می آیم.

لبت را حرکت بده!

امام زمان

در زمان حضرت امام هادی علیه السلام شخصی از یکی از شهرهای دور به امام علیه السلام نامه‌ای نوشت که آقا من دور از شما هستم. گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم، به هر حال چه کنم؟

حضرت در جواب ایشان نوشتند:

«إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَهٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیْک‏»

لبت را حرکت بده، حرف بزن، بگو. ما از شما دور نیستیم.

                                                                                                              منبع: بحارالانوار/ ج۵۳/ ص۳۰۶

فردا روز جمعه است. آقا، ما از شما دور شده ایم. در خواستی از شما داریم. چطور باید از شما درخواست کنیم؟

لبهایمان را تکان بدهیم و بگوییم: «اللهم عجل لولیک الفرج…»

خسارت بزرگ

نماز صبح

شخصی خدمت امام صادق علیه السلام آمد و استخاره کرد، استخاره بد آمد، ولی او آن را نادیده گرفت و به مسافرت تجارتی رفت، و اتفاقاً به او خوش گذشت و سود فراوانی هم برد.

وقتی بازگشت خدمت امام رفت و گفت: یادتان هست که استخاره برایم کردید و بد آمد؟ اما من آن را ندیده گرفتم و سود هم بردم.

حضرت فرمود: یادت هست در فلان منزل خسته بودی نماز مغرب و عشاء را خواندی، شام خوردی و خوابیدی، و هنگامی که بیدار شدی آفتاب صبح زده بود، و نماز صبح تو قضا شد؟

عرض کرد: آری، یا بن رسول الله.

فرمود: اگر خدا دنیا و هر چه در آن است را به تو داده بود جبران آن خسارت معنوی نمی شود.

منبع: جهاد با نفس، جلد ۱ صفحه ۶۶

 

همچنین مرحوم آیت الله حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (معروف به نخودکی) در وصیت خود به فرزندش می گوید:

«اگر آدمی چهل روز به ریاضت و عبادت بپردازد ولی یک بار نماز صبح از او فوت شود، نتیجه آن چهل روز عبادت بی ارزش (نابود) خواهد شد».

بازی با کودکان

بازی

پیامبر (صلی الله علیه و آله): یا «مَنْ کانَ عِنْدَهُ صَبِىٌّ فَلْیَتَصابَ لَهُ»، هر کس با کودک سروکار دارد ، با او کودکانه رفتار کند.

منبع: وسائل الشیعه- جلد ۱۵

هر کسی که هستیم و هر مقامی که داریم، باید با بچه کوچک بچگی کنیم و با او بازی کنیم. امروزه پدر و مادرها حوصله بازی با بچه را ندارند. فکر می کنند اگر برای بچه شان تبلت، موبایل یا لپ تاپ بخرند فرزندشان از بازی اشباع می‌شود.

این بازی های مجازی کجا جای بازی با پدر و مادر را می گیرد؟ بازی با بچه اصلا هزینه ای ندارد. مثلا به بچه یک دکمه بدهیم تا آن را نخ کند، با این بازی تمرکزش هم زیاد می شود.

الان پدر و مادر شبکه پویا را می زنند تا بچه صبح تا شب کارتون ببیند. با اینطور چیزها بچه شاد نمی شود. باید با بچه بازی کنیم.

داستانک

در یکی از روزها که رسول‌ خدا (صلی الله علیه و آله) به منظور خواندن نماز جماعت عازم مسجد بودند، در راه به گروهی از کودکان برخوردند که در حال بازی کردن بودند. بچه‌ها با دیدن پیامبر (صلی الله علیه و آله) دست از بازی کشیدند و به سوی ایشان رفتند و به پیامبر (صلی الله علیه و آله) گفتند: «کن جملی»! شتر من باش.

رسول‌خدا (صلی الله علیه و آله) درخواست کودکان را اجابت کردند و مشغول بازی با آنها شدند و این درحالی بود که مردم در مسجد در انتظار ایشان بودند.

بلال که در مسجد همراه مردم منتظر ورود رسول‌ خدا (صلی الله علیه و آله) بود، با مشاهدۀ تاخیر پیامبر (صلی الله علیه و آله) به سمت خانه ایشان حرکت کرد. او در راه به رسول‌ خدا (صلی الله علیه و آله) رسید و با دیدن صحنۀ بازی کردن ایشان با کودکان خواست تا بچه‌ها را از اطراف ایشان دور کند؛ اما رسول ‌خدا (صلی الله علیه و آله) مانع شدند و فرمودند: برای من دیر شدن زمان اقامۀ نماز از ناراحتی کودکان بهتر است. سپس از بلال خواستند تا به خانۀ ایشان برود و برای کودکان چیزی تهیه نماید تا به این ترتیب بچه‌ها حضرت را رها کنند. بلال رفت و از منزل پیامبر (صلی الله علیه و آله) تعدادی گردو پیدا کرد و به محضر ایشان بازگشت. رسول‌ خدا (صلی الله علیه و آله) گردوها را از بلال گرفتند و به بچه‌ها فرمودند: آیا شتران خود را به این گردوها می‌فروشید؟ کودکان نیز با دیدن گردوها، آنها را از دست پیامبر (صلی الله علیه و آله) گرفتند و ایشان را رها کردند.

قابل توجه کسانی که به بچه ها در مسجد، چیزی می‌گویند.

آیت الله خسروشاهی

(به مناسبت درگذشت آیت الله خسروشاهی)

خسرو شاهی

آیت الله خسروشاهی یکی از علمای بسیار بزرگ و از شاگردان حضرت امام (ره) و علامه طباطبایی بودند.

ایشان درباره نظر آیت‌الله خویی درباره انقلاب اسلامی و قیام امام خمینی (ره) می‌گوید:

«در ابتدای انقلاب به نجف اشرف مشرف شدیم. به خاطر اینکه مرحوم حجت‌الاسلام وثوق تهرانی (باجناق حقیر) شاگرد مرحوم آیت‌الله العظمی خوئی بود به صرف ناهار خدمت ایشان دعوت شدیم. بنده خواستم از برکات انقلاب اسلامی و پلیدی‌های رژیم پهلوی آنچه می دانم معروض دارم». ایشان فرمودند: «در بعضی از اخبار آمده است که شخصی قبل از قیام حضرت مهدی عجل‌الله تعالی فرجه قیام کرده و راه را برای ظهور آن حضرت آماده می‌سازد و من فکر می‌کنم آن شخص همین آقای خمینی باشد.»

[منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کد مطلب: ۶۴۳۷۳]

لذات هفتگانه دنیا

لذت دنیا

روزی جابر بن عبداللّه انصاری خدمت امام علی علیه السلام بود و آه عمیقی کشید.

 امام فرمود: گوئی برای دنیا، اینگونه نفس عمیق و آه طولانی کشیدی؟

جابر عرض کرد: آری بیاد روزگار و دنیا افتادم و از ته قلبم آه کشیدم.

 

 امام فرمود: ای جابر، تمام لذتها و عیشها و خوشیهای دنیا در هفت چیز است:

خوردنیها و آشامیدنیها و شنیدنیها و بوئیدنیها و آمیزش جنسی و سواری و لباس اما لذیذترین خوردنی عسل است که آب دهان حشره ای به نام زنبور است.

گواراترین نوشیدنی ها آب است که در همه جا فراوان است. بهترین شنیدنی ها غناء و ترنم است که آن هم گناه است. لذیذترین بوئیدنی ها بوی مشک است که آن خون خشک و خورده شده از ناف یک حیوان (آهو) تولید می شود.

عالیترین آمیزش، با همسران است و آن هم نزدیک شدن دو محل ادرار است. بهترین مرکب سواری اسب است که آن هم (گاهی ) کشنده است. بهترین لباس ابریشم است که از کرم ابریشم به دست می آید.

 دنیائی که لذیذترین متاعش این طور باشد انسان خردمند برای آن آه عمیق نمی کشد.

 

جابر گوید: «فَوَاللهِ ما خَطَرَتِ الدُنیا بَعْدَها عَلی قَلبی».

سوگند به خدا بعد از این موعظه دنیا در قلبم راه نیافت.

 

منبع: حکایت های شنیدنی ج ۳ ص ۸۹٫ میزان الحکمه، ج۴، ص۱۷۱۴، بحارالانوار، ج۷۸، ص۱۱

همدلی، خصلت تمام ایرانی ها

پلاسکو

پس از ماجرای ساختمان پلاسکو مد شده است نوشتن یادداشت و مقاله و توئیت در مذمت ایرانی هایی که راه به آمبولانس نداده اند یا در محل انفجار تجمع کرده اند یا مثلا با ساختمان در حال سوختن سلفی گرفته اند و بلافاصله هم فریادها بلند از «بحران فرهنگی در جامعه» و مرگ فرهنگ و انسانیت و هزار نیش و کنایه دیگر از جنس یادداشت های سی گانه سریع القلم.

 

اما اتفاقا هر کدام از ما، آدمهای آشنا یا ناآشنا را در اطراف خود دیده ایم که نگران همان چند آتشنشانی که الآن زیر خروارها خروار آهن و سیمان مدفون شده اند. نه تنها نگران بوده اند، بلکه چشم هایشان برای غم آتشنشانها تر شده و گریسته اند، شاید بی سر و صدا؛ اما دلشان سوخته است برای آنها.

 

در کنار اینها تا بحال در خبری هم نشنیده ام که ماشین آشتنشانی، به دلیل ازدحام مردم یا راه ندادن خودروها خود را دیر به پلاسکو رسانده باشد و فرصت برای نجات هموطنان دست رفته باشد.

 

در عوض همه افراد نزدیک دو شبانه روز است که لحظه به لحظه اخبار ساختمان پلاسکو را پیگیری می کنند، آنهم از روی نگرانی.

 

مردم تهران، همین تهرانِ مدرنِ تغییر هویت داده، همین تهرانی که دوست و دشمن بدش را می گویند، مردمِ همین تهرانی که می گویند زیر چتر ماهوراه هاست، مردم همین تهران، برای چند آتشنشان گیر افتاده زیر آوار، «نگرانند».

آنقدر نگران که منتظرند بشنوند شاید چند نفر از آتشنشان ها نجات پیدا کرده اند. آنقدر نگرانند که برخی هایشان بدون اعلام فراخوانی خاص، رفته اند و ساعت ها در صف منتظر مانده اند تا خون بدهند برای کمک به مصدومین.

مردم همین تهران…

 

 

حادثه پلاسکو هر چه آسیب و ضرر داشت، اما یک وجهه دیگر هم داشت و آنهم نمایش یکی دیگر از لایه های ناشناخته جامعه ایرانی و آن «حس همدلی» عجیبی که یک دفعه و در مواردی خاص و نادر بیرون می زند و بروز می یابد.

 

یادم هست یکبار دیگر هم همین حس را پیدا کردم، همین حس عمق همدلی موجود میان مردم تهران را. آنزمان هم  درست مقابل ساختمان پلاسکو ایستاده بودم، اما نظاره گر کاروان شهدای غواص؛

 در آنروز هم همه آدمهای تهران یک شباهت داشتند، حتی اگر ظاهرشان متفاوت یا متضاد بود، کسبه پلاسکو بودند یا کارگر و دانشجو، همه یک شباهت داشتند؛ صورتشان خیس بود از اشک برای فرزندان قهرمان و مظلوم ایران.

سلام های نفتی!

سلام نفتی

گاهی وقت ها که در زندگی خود مشکلی نداریم و کمبودی احساس نمی کنیم، در خانه خدا نمی رویم، یا به زیارت امام رضا علیه السلام نمی رویم؛ فقط روزی که به امام رضا علیه السلام نیاز پیدا کردیم به زیارت آقا می رویم.

مثلا شاگردی قبل از اینکه مغازه بزند به استادش سلام قربان و سلام قربان می گوید، اما بعد از اینکه خودش صاحب مغازه می شود دیگر به استادش سلام نمی کند.

اسلام این طور عبادت کردن و خوش اخلاقی ها را قبول ندارد. خوش اخلاقی نباید به خاطر نیاز باشد بلکه باید به خاطر خدا باشد.

 

داستانک:

یکی از بزرگان میگفت: ما یک گاریچی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی می گفتند.

یک روز مرا دید و گفت: سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟

گفتم: بله!

گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است!

من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه!؟

گفت: قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می گرفتی، حالم را می پرسیدی. همه اهل محل همینطور بودند. هرکس خانه اش گازکشی میشود، دیگر سلام علیک او تغییر میکند…

از اون لحظه، فهمیدم سی سال سلامم بوی نفت میداد. عوض اینکه بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد.

سی سال او را با اخلاق خوب تحویل گرفتم. خیال میکردم اخلاقم خوب است. ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم.

یادمان باشد، سلام مان بوی نیاز ندهد.

همیشه با خدا

IMG22393128

خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:

«وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنْسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَى بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِیضٍ»

[سوره فصلت، آیه ۵۱]

و هر گاه نعمتی به انسان دهیم روی می‏گرداند، و با حال تکبر از حق دور می‏شود، ولی هرگاه مختصر ناراحتی به او رسد تقاضای فراوان و مستمر (برای برطرف شدن آن) دارد.

 

تا وقتی که خدا برای ما نعمت می فرستد، یک بار سر خود را بالا نمی آوریم که ببینیم این نعمت از کجا آمده است. اما کافی است یک مشکل کوچک در زندگی ما به وجود بیاید؛ بلافاصله رو به خدا می کنیم که چرا این مشکل پیش آمد و …

داستانک:

روزی ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﯽ،‌ می خواست ﺍﺯ ﻃﺒﻘﻪ ﺷﺸﻢ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍنش ﺣﺮﻑ ﺑﺰند.

ﺧﯿﻠﯽ ﺍﻭ را ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰند ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﻭ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ، ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ نمیشود. ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﻣﻬﻨﺪﺱ، یک اسکناس ۱۰ هزار تومانی به پایین می‌اندازد ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ کند. ﮐﺎﺭگر پول راا ﺑﺮمی‌دارد ﻭ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺶ می‌گذارد ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ کند مشغول کارش می‌شود.

ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ یک تراول ۵۰ هزار تومانی ﻣﯿﻔﺮستد ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ کند پول را در جیبش می‌گذارد!!!

ﺑﺎﺭ ﺳﻮﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺭا می‌اندازد ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﮔﺮ برخورد می‌کند. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺮش را ﺑﻠﻨﺪ می‌کند ﻭ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ می‌کند ﻭ ﻣﻬﻨﺪﺱ کارش را به او می‌گوید…!

 

این داستان شباهت زیادی با ارتباط ما با خدا دارد. انسان چه در دوران نعمت و چه در دوران سختی باید نگاهش به بالا باشد.

فدایی اسلام

(به بهانه ی ۲۷ دی سالروز شهادت حجه الاسلام سید مجتبی نواب صفوی)

نواب 

داستانک:

شهید نواب روزی به دیدار علامه امینی رفتند. علامه امینی به ایشان گفتند: «من حیفم می‌آید از شما، ایران نمانید، شما را می‌کشند. بیایید برویم نجف درس بخوانید. با استعدادی که دارید پیشرفت می‌کنید، مرجع می‌شوید، آن وقت اقدام کنید. هزینه رفتن شما به نجف با من».

 

نواب‌صفوی نگاهی به علامه‌امینی انداخت و مکث کرد و بعد گفت: «اسلام سرباز و درسخوان دارد، سگ [نگهبان] ندارد…  من و برادرانم می‌خواهیم سگ اسلام باشیم …» علامه امینی چشم‌هایش پر از اشک شد، سرش را انداخت پایین و از اتاق بیرون رفت.

نواب صفوی شخصیت مبارزی بود که با اقتدار در برابر ظالمان ایستاد.

زجر دادن مومن چه زشت است!

کفش پنهان شده

سَمِعْتُ أَبِی یَذْکُرُ، عَنْ جَدِّی، قَالَ: ” کُنَّا عِنْدَ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَامَ رَجُلٌ وَنَسِیَ نَعْلَیْهِ، فَأَخَذَهُمَا رَجُلٌ فَوَضَعَهُمَا تَحْتَهُ، فَجَاءَ الرَّجُلُ، فَقَالَ: مَنْ رَآهُمَا؟ فَقَالَ الرَّجُلُ: أَنَا أَخَذْتُهُمَا، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: فَکَیْفَ بِرَوْعَهِ الْمُؤْمِنِ؟ فَقَالَ الرَّجُلُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، وَالَّذِی بَعَثَکَ بِالْحَقِّ, مَا أَخَذْتُهُمَا إِلا وَأَنَا أَلْعَبُ, قَالَ: کَیْفَ بِرَوْعَهِ الْمُؤْمِنِ؟ ثَلاثًا.

[میزان الحکمه، ج۱۰ ج ۱۸۹۵۹، الترغیب و الترهیب، ج ۳، ص ۴۸۴]

گروهی در محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نشسته بودند. مردی از اصحاب برخاست تا بیرون رود، ولی فراموش کرد کفشهای خود را بردارد، یکی از اصحاب کفشهای او را مخفی کرد.

 مرد بازگشت و گفت: کفشهای من کجاست؟

 گفتند: ما کفشهای تو را ندیدیم. حضرت متوجه آنان شد و فرمود: چرا مؤمنی را می‌ترسانید؟

عرض کردند: شوخی می‌کنیم.

حضرت دو یا سه بار سخن خود را تکرار فرمود: «فکیف بروعه المؤمن»؛ زجر دادن مؤمن چه زشت است!

آفت عبادت و درمان آن

تکبر

یکی از آفت هایی که افراد مذهبی و مسجدی را تهدید می کند چیست؟

امام سجاد علیه السلام در دعای مکارم الاخلاق به آن اشاره می کنند و می فرمایند: «وَ عَبِّدْنِی لَکَ»، خدایا مرا بنده خودت قرار بده. «وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِی بِالْعُجْبِ»، خدایا عبادت من را با عجب و غرور باطل نکن.

یک عمر زحمت می کشیم و عبادت می کنیم، اما یک تکبر و غرور کار را تمام می کند.

حال چه کنیم تا دچار غرور و تکبر نشویم؟ بیماری ای که آدم را هم از چشم خلق می اندازد و هم از چشم خالق.

حضرت زهرا (سلام الله علیها) در خطبه فدکیه می فرمایند: خداوند ایمان را وسیله پاک شدن شما از آلودگی شرک و نماز را برای دوری و پاک نمودن شما از تکبر قرار داد.

در نماز، باید تکبر خود را درمان کنیم. تواضع یکی از ویژگی ها و خصوصیات نمازگزار است.

انسان، تواضع را در پرتو نماز بدست می آورد. یکی از اسرار نماز این است که خودبینی و تکبر را در هم می شکند و درس تواضع در برابر خداوند را می آموزد. زیرا نمازگزار در هر شبانه روز در هفده رکعت نماز واجب، ۳۴ بار پیشانی بر خاک و زمین می گذارد و به سجده، که سمبل نهایت تواضع است، می افتد و خودش را همچون پر کاهی در میان اقیانوسی بزرگ می بیند. به این ترتیب خود را بنده کوچک و ناچیز خدا دانسته و هرگونه خودخواهی و غرور را از خود دور می کند.

 

شهید مصطفی احمدی روشن

(به مناسبت سالگرد شهادت شهید مصطفی احمدی روشن)

شهید احمدی روشن

داستانک:

۱- سر قبر نشسته بودم …

باران می آمد. روی سنگ قبر نوشته بود: شهید مصطفی احمدی روشن ….

از خواب پریدم.

مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم.

***

بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.

زد به خنده و شوخی گفت : بادمجون بم آفت نداره…

ولی یه بار خیلی جدی ازش پرسیدم که :کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد، گفت : سی سالگی …

 کمی از سی سالگی اش گذشته بود

باران می بارید شبی که خاکش می کردیم…

۲- شهید احمدی روشن یک بار پیش آیت‌الله خوشوقت رفته بودند و از آیت‌الله خوشوقت پرسیده بودند که “ظهور چقدر نزدیک است؟” آقای خوشوقت فرموده بودند: «این بستگی به این دارد که شما در نطنز چه کار می‌کنید».

وفات حضرت معصومه (علیها السلام)

(به مناسبت وفات حضرت معصومه علیها السلام)

%d8%ad%d8%b6%d8%b1%d8%aa-%d9%85%d8%b9%d8%b5%d9%88%d9%85%d9%87-%d8%b9

داستانک:

آیت‌الله سیدشهاب الدین مرعشی نجفی نقل می کند: «پدرم، سید محمود مرعشی نجفی (که از زهاد و عباد معروف بود) ریاضت های زیاد و چله های زیادی گذراند تا از محل فبر پنهان خضرت فاطمه (علیها السلام) مطلع شود. شبی در عالم خواب، امام صادق (علیه السلام) را دیده بود که به ایشان می فرماید: سید محمود چه می خواهی؟

عرض می کند: می خواهم بدانم قبر فاطمه زهراء (علیها السلام) کجاست؟ تا آن را زیارت کنم.

حضرت فرموده بود: «من که نمی توانم برخلاف وصیت آن حضرت قبر او را آشکار کنم. عرض کرد: پس من هنگام زیارت چه کنم؟ حضرت فرمود: خدا جلال و جبروت حضرت فاطمه (علیها السلام) را به فاطمه معصومه (علیها السلام) عنایت فرموده است، هر کس بخواهد ثواب زیارت حضرت زهرا (علیها السلام) را درک کند به زیارت فاطمه معصومه (علیها السلام) برود».

ایشان در ادامه می فرماید: بعد از این خواب، به قم آمدیم و در قم ساکن شدیم.

الگوهای زندگی

%d8%a7%d9%84%da%af%d9%88

چهارمین مورد از موارد موفقیت بزرگان، الگوی مناسب است.

مثلا خیاط ها بخواهند لباسی را از صفر برش بزنند و بدوزند، کارشان خیلی سخت است اما وقتی الگو دارند کارشان خیلی راحت می شود. ما هم اگر الگوی مناسب داشته باشیم کارمان راحت می شود.

ببینیم پیشوایان، بزرگان و شهدا چطور بودند، ما هم در همان مسیر باشیم.

خداوند در قرآن بیان می فرماید: «واذکر فی الکتاب مریم»، «واذکر فی الکتاب اسماعیل»،«واذکر فی الکتاب ابراهیم»،«واذکر فی الکتاب ادریس»؛ پیامبر اینها را یاد کن. اینها باید الگو شوند.

 الگوهای امروزه ما ائمه، پیامبران، علما و شهدا هستند.

مثلا انسان می خواهد ازدواج کند، شب دامادی اش چه کسی را الگوی خودش قرار دهد؟ چه کسی بهتر از شهید ردانی پور.

داستانک:

شهید مصطفی ردانی پور، شب دامادی یک کارت دعوت به حرم حضرت معصومه(علیه‌السلام) انداخت و یکی را به مشهد فرستاد. به حضرت زهرا(سلام‌اللله علیها) گفت: خانم ما نمی دانیم قبر شما کجاست، از ما قبول کنید. شب در خواب حضرت زهرا(سلام‌الله علیها) را می بیندT می گوید: کارت به دستتان رسید؟ حضرت می گویند: بله رسید. شهید می گویند: دامادی ما می آیید؟ حضرت می فرمایند: بله می آییم.

**منبرک**