خانه / منبرک (صفحه 33)

منبرک

خداوند دشمن این ۳ چیز “۳”

3من کلام النبیّ صلّى اللّه علیه و آله:

ثلاثه یبغضها اللّه: …۳٫ و کثره الطّعام.

سه چیز را خدا دشمن دارد: … ۳٫ پرخوری

[تحریر المواعظ العددیه [آیه الله مشکینی] – الفصل الثالث – صفحه  ۲۵۳ ]

داستانک :

حضرت رضا (علیه السلام) مى‏فرمایند:

ابلیس از زمان آدم تا دوره ی عیسى بن مریم پیوسته نزد پیامبران رفت و آمد مى‏کرد . او بیشترین آزار و ستم را در حق یحیى بن زکریا اعمال داشت .

روزى حضرت یحیى ؛ ابلیس را مشاهده کرد … یحیى از ابلیس پرسید آیا تا بحال بر من چیره گشته ‏اى؟

 شیطان پاسخ داد: خیر اما در تو خصلتى وجود دارد که گاه باعث مى‏گردد نتوانى نمازت را بطور کامل بپا دارى و شبها را به زنده‏دارى مشغول گردى و آن صفت پرخورى است .

یحیى از همان جا با خداوند عهد کرد که دیگر هرگز با شکم سیر از طعام نخوابد تا به دیدار خداوند نائل آید. شیطان نیز عهد کرد هرگز انسانى را نصیحت نکند [ داستان پیامبران یا قصه ‏هاى قرآن از آدم تا خاتم، صفحه : ۵۶۵]

روایت به صورت کامل ( هر۳ مورد با هم)


خداوند دشمن این ۳ چیز “۲”

sleep

من کلام النبیّ صلّى اللّه علیه و آله:

ثلاثه یبغضها اللّه: … ۲٫ و کثره المنام، …

سه چیز را خدا دشمن دارد: … ۲٫ پرخوابى،…

[تحریر المواعظ العددیه [آیه الله مشکینی] – الفصل الثالث – صفحه  ۲۵۳ ]

پیامبر مکرم اسلام می فرمایند :

خواب زیاد در شب ، انسان را در قیامت فقیر می کند [ الخصال / ترجمه کمره‏اى، جلد ‏۱، صفحه: ۷۷ ]

 داستانک:

منقول است که پروردگار وحی به حضرت موسی فرستاد که ای پسر عمران ! دروغ می گوید کسی که گمان کرده است مرا دوست دارد و با وجود این ، چون ظلمت شب او را فرا گیرد بخوابد . آیا دوست خلوت دوست خود را طالب نیست ؟

ای پسر عمران من از احوال دوستان خود مطّلعم چون شب بر ایشان وارد شود دیده و دل های ایشان به سوی من نگران و عقاب مرا در پیش خود ممثل نموده با من از راه مشاهده و حضور تکلّم می کنند. ای پسر عمران به من فرست از دل خود خشوع و از بدن خود ذلّت و خضوع و از چشم خود اشک در ظلمت های شب که مرا به خود نزدیک خواهی یافت. [ وسایل الشیعه جلد ۷ صفحه ۷۸]

 مجنون برای دیدن لیلی در مسیری که محلّ عبور او بود چند روز به انتظار نشست تا اینکه در نیمه های یک شب از شدّت خستگی همانطور که بر سر راه نشسته بود خوابش برد. همان وقت لیلی از آنجا عبور کرد و وقتی دید مجنون به خواب رفته است چند گردو جلوی او گذاشت و رفت. وقتی مجنون بیدار شد و گردوها را دید فهمید لیلی آمده و رد شده است و با این گردوها با او حرف زده و گفته است تو عاشق نیستی و باید بروی گردوبازی کنی، عاشق که خواب به چشمش راه ندارد

روایت به صورت کامل ( هر۳ مورد با هم)

خداوند دشمن این ۳ چیز “۱”

30من کلام النبیّ صلّى اللّه علیه و آله:

ثلاثه یبغضها اللّه:  ۱٫کثره الکلام،…

سه چیز را خدا دشمن دارد:  ۱٫پرگویى، …

[تحریر المواعظ العددیه [آیه الله مشکینی] – الفصل الثالث – صفحه  ۲۵۳ ]

زبان یکی از مهمترین عوامل جهنمی شدن انسان است

داستانک:

یکی از علمای بزرگ را در خواب دیدند که ناراحت است. به او گفتند: تو که نباید ناراحت باشی و با شناختی که از تو داریم، باید قبر تو باغی از باغ‌های بهشت باشد! ایشان جواب داده بود: قبر من یک بهشت و باغی از باغ‌های بهشت و توأم با رفاه است، ولی من در زمان حیات به شخصی زخم زبان زدم و از کار خود توبه نکردم و حلالیت نطلبیدم، لذا آن زخم زبان اکنون به صورت یک عقرب در آمده و بعضی از اوقات، شصت پای مرا نیش میزند و ناراحتی من از نیش آن عقرب است!

روایت به صورت کامل ( هر۳ مورد با هم)

آیا شما عضو گروه ۹۹ تایی ها هستید؟

(به بهانه ۷ صفر، سالروز شهادت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام)

x3ont6u2

از امام حسن مجتبی علیه السلام سوال شد : مَا الْفَقْرُ   « فقر چیست ؟»

فرمودند: شَرَهُ النَّفْسِ إِلَى کُلِّ شَیْ‏  «حرص بسیار به هر چی»     تحف العقول عن آل الرسول ص، ص: ۲۲۶

داستانک :

روزی پادشاهی بود در یک کشور ثروتمند و بزرگ اما پادشاه خوشحال نبود. روزی که از آشپزخانه دربار می گذشت دید که آشپز خوشحال و خندان است از او در مورد علت شادیش پرسید او گفت: چرا خوشحال نباشم خانه دارم زنی خوب دارم و از فرزندانم هم راضی ام چرا خوشحال نباشم .

پادشاه موضوع را به وزیر گفت و علت را از او جویا شد. وزیر گفت چون او وارد گروه ۹۹ نشده است.

پادشاه به وزیر گفت گروه ۹۹ چیست؟ گفت گروه ۹۹ سکه. پس قرار شد که ۹۹ سکه در کیسه ای در کنار خانه آشپز بگذارند. آشپز کیسه را برداشت و با دیدن سکه ها خوشحال شده آنرا شمرد ۹۹ تا بود دوباره شمرد باز هم ۹۹ سکه خیلی ناراحت شد سروصدا براه انداخت تا آن سکه دیگر را پیدا کند ولی خبری نبود.

از فردا تصمیم گرفت تا بیشتر کارکند تا آن سکه باقیمانده را بدست آورد شب ها تا دیر وقت کار می کرد و خسته به خانه می آمد و صبح بخاطر اینکه دیر از خواب بیدار شده بود با همه دعوا می کرد.

وزیر به پادشاه گفت: آری حال او هم وارد گروه ۹۹ شده. افرادی که پول به اندازه کافی دارند اما بخاطر حرص و طمع به خود و زندگیشان سخت می گیرند.

دستورالعملی که کاسب را متحول کرد

 (به بهانه ۳ صفر سالروز ارتحال عارف واصل حضرت آیت الله شاه آبادی)

28

 داستانک:

یکی از بازاریان  که از شاگردان مرحوم شاه آبادی[استاد اخلاق و عرفان امام خمینی] بود، نقل می کرد که ایشان، یک شب در یکی از سخنرانی هایشان، با ناراحتی اظهار داشتند:

“چرا افرادی که در اطراف ایشان هستند، حرکتی از خود در جنبه های معنوی نشان نمی دهند؟

می فرمودند :آخر، مگر شماها نمی خواهید آدم شوید؟ اگر نمی خواهید من این قدر به زحمت نیفتم”

همین فرد می گوید:

بعد از منبر، ما چند نفر خدمت ایشان رفتیم و گفتیم که آقا ما می خواهیم آدم بشویم. چه کنیم؟

ایشان فرمودند: من به شما سه دستور می دهم، عمل کنید، و اگر نتیجه دیدید، آن وقت بیایید تا برنامه را ادامه دهیم.

سه دستور ایشان چنین بود:

۱٫ مقید باشید نماز را در اول وقتش اقامه کنید. هر کجا باشید و دیدید صدای اذان بلند شد، دست از کارتان بکشید و نماز را اقامه کنید و حتی المقدور هم سعی کنید به جماعت خوانده شود.

۲٫ در کاسبی تان انصاف به خرج دهید، و واقعا” اقل منفعتی را که می توانید، همان را در نظر بگیرید . در معاملات، چشم هایتان را ببندید و بین دوست و آشنا و غریبه و شهری و غیر شهری فرق نگذارید. همان اقل منفعت در نظرتان باشد.

 ۳٫ از نظر خمس ، گر چه می توانید برای ادای آن تا سال صبر کنید و امام معصوم علیه السلام به شما مهلت داده اند، اما شما ماه به ماه حق و حقوق الهی را ادا کنید.

همین فرد می افزاید: من دستورات ایشان را که از ماه رجب شنیده بودم، اجرا کردم تا به ماه رمضان رسید. قبل از ماه رمضان در بازار پاچنار می آمدم که، صدای اذان بلند شد. خود را به مسجد نایب رساندم و پشت سر مرحوم حجت الاسلام سید عباس آیت الله زاده مشغول نماز شدم.

در نماز دیدم که ایشان گاهی تشریف دارند و گاهی ندارند. در قرائت نیستند ولی در سجده و رکوع هستند. پس از نماز به ایشان عرض کردم: شما در حال نماز کجا تشریف داشتید؟ نبودید.

ایشان متحیر شد. تعجب کرد و فرمود که معذرت می خواهم. من از مسجد و منزل ناراحت شدم، لذا در نماز، گاهی می رفتم دنبال آن اوقات تلخی و بعد از مدتی، متوجه می شدم و بر می گشتم.

این اولین مشاهده ی من بود که در اثر دستورات آیه الله شاه آبادی برایم حاصل شده بود. در اثر دو ماه و نیم التزام من به این سه دستور، دید ما باز شد و برنامه را هم چنان ادامه دادم که مشاهدات بعدی من، دیگر قابل بیان نیست.  [آثار و برکات نماز اول وقت صفحه ۷۰]


سخنانی شگفت از گسترش اسلام

(به بهانه ۲۴ آبان، سالروز شهادت “ادواردو آنیلی” مسلمان ایتالیایی)

26ادواردو آنْیِلْلی، در سال ۱۹۵۴م در شهر نیویورک به دنیا آمد. پدرش سناتور «جیووانی آنیلی»، مرد ثروتمند و معروف ایتالیایی بود. وی مالک کارخانه‌جات اتومبیل‌سازی فیات، فراری، لامبورگینی، لانچیا، آلفارمو و آیوکو، به همراه چندین کارخانه تولید قطعات صنعتی، چند بانک خصوصی، شرکت‌های طراحی مد و لباس، روزنامه‌های پرتیراژ “لاستامپا” و “کوریره دلاسرا“، باشگاه اتومبیل‌رانی فراری و باشگاه فوتبال یوونتوس بود.

علاوه بر این‌ها، چندین شرکت ساختمان‌سازی، راه‌سازی، تولید لوازم پزشکی و هلیکوپترسازی هم وجود دارد که خانواده آنیلی جزء سهام‌داران اصلی آن‌ها می‌باشند. میزان ثروت و نفوذ خانواده آنیلی به حدی است که رسانه‌های ایتالیا از آن‌ها به عنوان خاندان پادشاهی ایتالیا نام می‌برند. کارشناسان اقتصادی درآمد سالانه خانواده آنیلی را بالغ بر ۶۰ میلیارد دلار تخمین می زنند که ۳ برابر درآمد نفتی جمهوری اسلامی ایران است.

ادواردو آنیلی ، در سن ۲۰ سالگی پس از آشنایى اتفاقی با قرآن در یکی از کتابخانه‏های امریکا، به اسلام علاقه‏مند شده و پس از مطالعه درباره این دین آسمانی، در یکی از مراکز اسلامی نیویورک به آیین الهی اسلام مشرف گردید.

در فروردین سال ۱۳۶۰ با امام خمینی(ره) دیدار کرد و بعدها از این که امام در آن دیدار پیشانی اش را بوسیده بود، به عنوان یکی از بهترین خاطرات زندگی ‌اش یاد کرده بود.(بنا به گفته اطرافیان امام : ادواردو انیلی تنها فرد خارجی بود که امام پیشانیه او را بوسید) ادواردو قرار بود یک ماه قبل از شهادتش به ایران بیاید و دوست داشت با مقام معظم رهبری دیدار کند، لیکن والدین او برای ممانعت از سفر او به ایران، گذرنامه‌اش را پنهان کرده بودند. وی قرار بود در حوزه علمیه قم مشغول تحصیل شود.

خانواده آنیلی برای آنکه ادواردو را از ارث محروم کنند، سعی زیادی در دیوانه جلوه دادن وی داشتند. به همین منظور وی را در یک بیمارستان روانی بستری کردند که به گفته خود ادواردو، همه اعضای آن یهودی بودند. ادواردو می ترسید که در آن تیمارستان وی را تحت درمان های  شستشوی مغزی قرار دهند و حتی یک بار از آنجا فرار کرده بود.

اما ناگهان در نوامبر سال ۲۰۰۰ جسد ادورادو آنیلی در بزرگراه تورینو-ساوانا در شمال ایتالیا و در نزدیکی شهر تورین پیدا شد.

پلیس ایتالیا مرگ ادواردو را خودکشی تشخیص داد و علت آن را استفاده بیش از حد از مواد مخدر اعلام کرد. اما دلایل روشنی وجود دارد که حاکی از قتل ادورادو است.[جهت مطالعه بیشتر به کتاب “هدیه مسیح” مراجعه فرمایید]

همانطور که مطالعه فرمودید،ادواردو در یکی از ثروتمند ترین خانواده های دنیا مسلمان میشود و این نوید را برای همه دارد که اسلام در آینده ای نزدیک، دنیا را فتح خواهد کرد ان شاء الله

برای اثبات این حرف به این مطالب دقت فرمایید

جیمی شیما رییس دفتر مطبوعاتی و اطلاعات ناتو و سخنگوی پیشین ناتو در جنگ کوزوو در اجلاس نقش رسانه ها و سیاست خارجی کشورها در برلین گفت :

مردم آمریکا تشنه دریافت اطلاعات جهانی بویژه پیرامون اسلام و مسلمانان هستد و قرآن پر فروش ترین کتاب در آمریکا می باشد

احمد هوبر،روزنامه نگار و اندیشمند تازه مسلمان سوئدی ، در مصاحبه با کیهان هوایی ۱/۱/۱۳۷۵ می گوید:

ما شاهد افزایش باورنکردنی تعداد مسلمانان در قاره اروپاییم و هر ساله تعداد زیادی در اروپا به اسلام می گروند

 خبرگزاری‌ رسمی‌ ایتالیا اعتراف می کند: تنها در دوسال‌ اخیر بیست‌ هزار زن‌ تحصیل‌ کرده‌ انگلیسی‌ به‌ اسلام ‌گرویده‌اند.

 همچنین مجله‌ ایندی‌ پندت‌ در نشریه خود می نویسد: توجه‌ شهروندان‌ انگلیسی‌ به‌ اسلام‌،پدیده‌ در خور توجهی‌ است‌ که‌در سالهای‌ اخیر رشد آن‌ در میان‌ حلقه‌ اشراف‌ سرعت‌ بیشتری‌ پیدا کرده‌است‌ تا آنجا که‌ هم‌ اکنون‌ فرزندان‌ برخی‌ از سرشناس‌ترین‌ اعضای‌ این‌طبقه‌ در زمره ‌ گروندگان‌ به‌ آیین‌ اسلام‌ قرار گرفته‌اند.

از جمله‌ این‌افراد «یحیی‌ برنت‌« پسر جانت‌ برنت‌ مدیر عامل‌ رادیو و تلویزیون‌ بی‌ بی‌سی‌ و دختر و پسر «قاضی‌ اسکات‌« رهبر کمیسیون‌ اسکات‌ و فرزندان‌برخی‌ دیگر از رهبران‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌ جامعه‌ انگلیس‌هستند.نکته‌ در خور توجه‌ این‌ است‌ که‌ این‌ گروندگان‌ به‌ اسلام‌ همگی‌ ازبالاترین‌ درجات‌ تحصیلی‌ برخورداند و باتوجه‌ به‌ نفوذ اجتماعی‌ وموقعیت‌ فردیشان‌ اسلام‌ آوردن‌ آن‌ها تأثیر به‌ سزایی‌ در میان‌ همگان‌داشته‌ است‌.

 نشریه‌ تایم نیز می نویسد:در حالی‌ که‌ اختلاف‌ میان‌ فرقه‌های‌ مسیحی‌ و کلیساهای‌ آنان‌ روز به‌روز عمیق‌تر می‌شود بسیاری‌ از مردم‌ انگلیس‌ که‌ اکثر آن‌ها را زنان‌تشکیل‌ می‌دهند به‌ طور غیر منتظره‌ای‌ به‌ اسلام‌ روی‌ می‌آورند.

مادلین آلبرایت وزیر امور خارجه اسبق آمریکا طی سخنرانی خود در انجمن آسیا در نیویورک اعتراف کرد:

اسلام سریع الرشد ترین دین در آمریکاست

روند اسلام گرایی در غرب، پس از وقایع ۱۱ سپتامبر -که حمله به اسلام بسیار زیاد شد- گسترش چشم گیری داشته است .

 هفته نامه سوئیسی ولت وخه می نویسد: پس از حوادث یازده سپتامبر، گرایش به اسلام در غرب افزایش یافته است

روزنامه داگنز یفهتر چاپ اطریش در مقاله ای با عنوان ” زنگ های کلیسا و اذان مساجد” در ۲/۹/۸۰ می نویسد:

کنجکاوی در مورد اسلام بعد از این حوادث خیلی زیاد شده است و انتشار این حجم از مطالب، کتابها و نشریات در مورد اسلام در تاریخ سابقه نداشته است

روزنامه‌ فرانسوی‌ فیگارو می نویسد: امروزه‌ جوانان‌ فرانسوی‌ بیش‌ از پیش‌ به‌ اسلام‌ روی‌ می‌آورند.

حال مجددا غرب به فکر ساخت چهره ای خشن از اسلام است و این بار مردم فرانسه قربانی این سناریوی از پیش شکست خورده شده اند

ان شاء الله این بار نیز نقسه آنان “نقش بر آب” می شود و دنیا شاهد رشد سریعتر اسلام خواهد بود ، که : وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ

ان شاء الله

 

علی گندابی

15داستانک۱:

شب اول محـــــــرم بــــــود. شیخ حسن رفته بود به یکی از دهات اطراف همدان برای روضه خوانی، هنگام برگشت قدری دیر کرده بود و درب دروازه شهر را بسته بودند. نه امکان برگشت به ده را داشت و نه صبر بر پشت دروازه، در زد، متوجه شد علی گنــــدابی در حال مستی قداره بسته پشت در مشغول داد و فریاد است. چاره ای نبود، مجدد در زد، در باز شد وقتی چشم علی گنــــــدابی به شیخ افتاد گفت آشیخ حسن این وقت شب اینجا چه میکنی؟

گفتم: رفته بودم ده روضه بخونم.

گفت: شما هم مسخره کردین هر روز روضه روضه روضه.

گفتم: علی امروز با همه وقتا فرق میکنه.

گفت: چه فرقی میکنه؟

گفتم: امشب شب اول محرمه. تا علی این را شنید با سر به در و دیوار کوبید و تکرار کرد، علی محرم آمد و تو مشروب خوردی.ای بی‌حیا!

پس از چند دقیقه رو به من کرد و گفت باید همین الان برام روضه بخونی. چون مست بود نمی خواستم براش روضه بخونم، اما هر چه کردم نشد. تهدید کرد. در آخر گفتم منبــــــر ندارم. دیدم خم شد و گفت بشین روی کمر من و بخون.

چاره ای نبود نشستم و شروع کردم به مقـــــدمه خواندن.

ناگهان با عصبانیت بلند شد و فریاد زد معطلم نکن مستقیم برو در خونه قمر منیر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع).

بگو عــــــلی اومده. من هم شروع کردم.

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد، سقای حسین سید و سالار نیامد

دیدم که هی بالا و پایین میرم، دقت کردم دیدم علی گنـــــدابی مست لایعقل داره به پهنای صورت اشک می‌ریزه و التماس می‌کنه.

خلاصه روضه که تمام شد بلند شد اشکاشو پاک کرد و از من تشکر کرد و گفت: ممنونتم میتونی یک کار دیگر هم برام انجام بدی، من خجـــالت می‌کشم؟

گفتم: چه کاری؟

گفت: رو به نجف وایستا و به آقا بگو که علی غـــــلط کرد. قول می‌ده دیگه لب به مشروب نزنه، قول می‌دم.
من هم همین کار رو براش انجام دادم و رفتم منزل...

او توبه حقیقی کرد…

علی گندابی مدتی را در کربـــــــلا بود. سپس راهی نجف شد. آرام آرام به آیت الله میرزای شیرازی نزدیک شد و ملازم او گشت. زمانی رسید که میرزای شیرازی که وارد حرم می‌شد اگر علی نبود صبر می‌کرد تا علی بیاد و بعد مشغول اقامه نماز جماعت می‌شد.

یک روز جمعه به میرزا خبر دادند که یکی از علما به رحمت خدا رفته است. میرزا دستور داد که زیر پای زایرین قبری را حاضر کنند ، در همین دالان باب قبله فعلی. بعد گفت که جنازه را بیاورید تا بین دو نماز ، نماز میت را بخوانیم و او را دفن کنیم.

نماز اول که تمام شد گفتند، آن عالم دوباره قلبش به کار افتاده است.

میرزا فکری کرد و گفت روی قبر را نپوشانید. حتما رازی و حکمتی در این مطلب نهفته است. نماز دوم هم تمام شد. افراد آمدند خدمت میرزا و گفتند، آقا میرزا، علی گنـــــــدابی سر از سجده بلند نمی کند آمدند هر چه کردند سر بلند نکرد. تکانش دادند و متوجه شدند که از دنیا رفته است و معلوم شد حکمت قبر کنده شده و دعای علی در سجده آخر نمازش.

حال سوال اینجاست که علی گندابی چه کرده بود که خدا دستش را گرفت؟ شاید یکی از موارد ؛ غیرت او بود

داستانک ۲:

روزى در یکى از مناطق خوش آب و هواى شهر با یکى از دوستانش روى تخت قهوه خانه براى صرف چاى نشسته بود .هیکل زیبا ، بدن خوش اندام و چهره ى باز و بانشاط او جلب توجه مى کرد .

کلاه مخملى پرقیمتى که به سر داشت بر زیبایى او افزوده بود ، ناگهان کلاه را از سر برداشت و زیر پاى خود قرار داد و موهاش رو پریشون کرد و خودش رو سیلی زد ، رفیقش به او نهیب زد : چه مى کنى ؟

جواب داد : اندکى آرام باش و حوصله و صبر به خرج بده ، پس از چند دقیقه کلاه را از زیر پا درآورد و به سر گذاشت .

سپس گفت : اى دوست من ! زن جوان شوهردارى در حال عبور از کنار این قهوه خانه بود ،که مرا با این کلاه و قیافه دید شاید به نظرش مى آمد که من از شوهرش زیبایى بیشترى دارم ، در آن حال ممکن بود . نسبت به شوهرش سردى دل پیش آید: نخواستم با کلاهى که به من جلوه ى بیشترى داده گرمى بین یک زن و شوهر به سردى بنشیند .

[ قابل توجه خانمهایی که با آرایش وارد خیابان می شوند و باعث بهم خوردن بسیاری از زندگیها می شوند]

خضر؛ شیعه حضرت علی

12اعمش می‌گوید: در مدینه کنیز سیاه چهره نابینائی را دیدم که آب به مردم می‌داد و می‌گفت:‌ به افتخار دوستی علی بن ابی طالب علیه السّلام  بیاشامید، بعد از مدتی او را در مکه دیدم که بینا بود و به مردم آب می‌داد و می‌گفت:

«به افتخار دوستی علی بن ابی طالب علیه السّلام آب بنوشید، به افتخار آن کسی که خداوند به واسطه او بینائیم را به من بازگردانید!»

نزدیک رفتم و به او گفتم قصه بینایی تو چگونه است؟

گفت: روزی مردی به من گفت:‌«ای کنیز تو آزاد شده علی بن ابی طالب و از دوستان او هستی؟»

گفتم: آری.

گفت: اللَّهُمَّ إِنْ کَانَتْ صَادِقَهً فَرُدَّ عَلَیْهَا بَصَرَهَا «خدایا اگر این زن راست می‌گوید: [و در محبت خود به علی علیه السّلام] صادق است، بینائیش را به او برگردان»

سوگند به خدا، بعد از این دعا، بینا شدم و خداوند نعمت بینائی را به من بازگردانید، به این مرد گفتم: تو کیستی؟

گفت: أَنَا الْخَضِرُ وَ أَنَا مِنْ شِیعَهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع. من خضر هستم، و من شیعه علی بن ابیطالب علیه السّلام می‌باشم.

بحار الأنوار (ط – بیروت)، جلد ‏۴۲، صفحه:۹

خرِ من میشی؟!!!

(به بهانه شهادت امام سجاد)

3قال علی بن الحسین علیهما السلام: 

مَنْ قَنِعَ بِمَا أَقْسَمَ اللَّهُ لَهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاس‏  [بحار الأنوار، جلد ‏۶۶،صفحه ۴۰۲]

هر کس قناعت کند به آنچه خدا به او داده است از بى‏نیازترین مردم مى‏باشد

داستانک:

روزی (شبلی) به مسجد رفت تا نماز بخواند ، در آن مسجد کودکان مشغول کتابت بودند . وقت نان خوردن آنها بود و با هم نان میخور دند .

دو کودک ، نزدیک شبلی نشسته بودند ، یکی پسر ثروتمندی بود و دیگری فرزند فقیری .

پسر ثروتمند مقداری حلوا داشت و پسر فقیر ، مقداری نان خشک ، پسر ثروتمند حلوا می خورد و پسر فقیر از او حلوا می خواست .

پسر ثروتمند به پسر فقیر گفت: اگر حلوا می خواهی باید سگ من باشی . و او قبول کرد

پسر ثروتمند گفت : پس صدای سگ در آور ! آن بیچاره ، صدای سگ در آورد و او مقداری حلوا پیش پسر فقیر انداخت . و این کار چند بار تکرار شد ..

شبلی به آنها نگاه میکرد و می گریست ! مریدان از او پرسیدند : برای چه گریانی ؟

گفت: نگاه کنید که طمع چه بر سر مردم می آورد ، اگر آن پسر فقیر به همان نان خشک قناعت می کرد و به حلوای آن پسر طمع نمی ورزید ، هرگز سگ فردی همانند خود نمی شد

 

حر انقلاب

(به بهانه ۱۱ آبان، سالروز شهادت حر انقلاب؛ طیب حاج رضایی)

11امام صادق علیه السلام میفرمایند: الحرُّ، حرٌ علی جمیعِ أحوالِه…

 انسان آزاده، در همه حال، آزاده است… [الکافی، ج‏۲، ص: ۸۹]

داستانک:

بارها به جرم چاقوکشی به زندان افتاده بود و یک بار هم به بندرعباس تبعید شده بود.

در مراسم جشن تولد پسر محمدرضا پهلوی، تمام چهار راه مولوی را تا شوش، فرش کرد و طاقِ نصرت بست.

 به دلیل اقداماتی که در ۲۸ مرداد به نفع تاج و تخت انجام داد، همواره مورد توجه محمدرضا پهلوی بود و حتی از شاه، یک طپانچه هدیه گرفته بود.

با این حال، او را «حرّ» خواندند؛ زیرا در دل عشق حسین علیه السلام داشت و سرانجام از لشگر یزید، به بیرق امام حسین پناه برد.او در اواخر سال ۴۱، دچار تحولی درونی شد و دوستان و آشنایانش، بارها از او شنیدند که می گفت: «خدایا پاکم کن، خاکم کن»

ویژگی خاص مرحوم طیب که همه دوستانش بر آن متفق بودند، انسانیت و لوطی گریِ او بود؛ به گونه ای که وقتی به شهادت رسید، خانواده های بسیاری که تحت سرپرستی او بودند، دچار مشکل شدند.

دسته طیب، بزرگترین دسته عزاداری در تهران بود. دسته سینه زنی او در شوش و خراسان حرکت می کرد و خود او، با لباس مشکی و سر و صورتی خاک آلود و گل مالی شده، در میان مردم به راه می افتاد و آنان را اطعام می نمود. او علاوه بر عزاداری در ماه محرم، در هیأت خود، از یک معلم برای آموزش احکام و زبان عربی نیز استفاده می کرد.

دسته طیب، شب عاشورا ـ دوازده خرداد ـ طبق معمول همه ساله، از تکیه بیرون آمد. طیب در جلوی علامت تکیه، در حرکت بود و سینه زن ها پشت سرش، آرام آرام حرکت می کردند. آن شب بر خلاف سال های قبل، عکس های حضرت امام به سینه علامت، نصب بود.

اتومبیل دربار کنار خیابان ایستاد. رسول پرویزی- معاون اسدالله علم، نخست وزیر دربار – پیاده شد و سریعاً جلوی طیب آمد و پس از سلام گفت: «طیب خان! این کاری که کرده ای، کار درستی نیست. آن عکس ها را بردار».طیب گفت: «من عکس ها را بر نمی دارم». پرویزی گفت: «طیب خان! بدجوری می شود». طیب با متانت و وقاری که مخصوص خودش بود، خیلی صریح گفت: «بشود» …

طیب علی رغم کارهای خلافی که می کرد، در عمق وجودش به روحانیت احترام می گذاشت و به خود، اجازه نمی داد که روحانیون و طلاب را مورد بی احترامی و آزار، قرار دهد.

مرحوم طیب در ۱۵خرداد

در روز ۱۵ خرداد، طیب با تعطیل کردن میدان بارفروش ها، موجب شد که تظاهرات، با شور بیشتری صورت گیرد و تأثیر بیشتری نیز داشته باشد.

شهید عراقی، در این باره می گفت: رژیم از طیب توقع داشت که حداقل، جلوی این تظاهرات را در داخل میدان بگیرد. ولی طیب این کار را نمی کند. وقتی او را می گیرندو می برند، از او می خواهند یک فرم را امضا کند و آزاد شود. تقریباً مسأله [و مضمون آن فرم] این بوده که آقای خمینی، یک پولی به من داده که بیایم هم چنین حادثه ای را خلق بکنم و من هم آمده ام، مثلاً، یک ۲۵ زار (ریال) داده ام و مردم، این کارها را کرده اند. وقتی می گذارند و می گویند این حرف را بزن، قبول نمی کند. نصیری تهدیدش می کند و این هم به نصیری فحش می دهد»

سید تقی درچه ای نیز می گوید: او را شکنجه کردند و گفتند بگو از خمینی پول گرفته ام و این غایله را راه انداخته ام. [اما او در عوض] گفته بود: «من عمر خودم را کرده ام؛ بنابراین حاضر نیستم در پایان عمر خود، به کسی که جانشین ولیّ عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف است و مرجع تقلید هم هست، تهمت بزنم. من به امام حسین علیه السلام و دستگاه او، خیانت نمی کنم»

آقای ملکی – که از اهالی شهر ری و پدر دو شهید است و هم زمان با مرحوم طیب، زندانی بود- می گفت:« زندانی ها را به صف کرده بودند و به مرحوم طیب، دست بند قپونی زده بودند. به این ترتیب که یک دست از عقب و یک دست هم از روی شانه می آید و دو تا مچ را از پشت سر با چیزی به هم می بندند و مثل ساعت کوک می کنند و دو دست، تحت فشار قرار می گیرد و استخوان سینه، بیرون می زند. عرق از بدن مرحوم طیب می ریخت و او را از جلوی ما عبور می دادند تا ما عبرت بگیریم. مرحوم طیب، تمام این سختی ها را به جان خرید؛ ولی حاضر نشد بگوید از امام خمینی پول گرفته[است]»

شهادت طیب

سرانجام طیب به اعدام محکوم شد. و حکم اعدام او در بامداد روز ۱۱/۸/۴۲ در ساعت ۵:۱۰ در میدان تیر حشمتیه به اجرا درآمد.

بعد از شهادت طیب امام خمینی به حوزه‌های علمیه قم، نجف و مشهد می‌گویند طلبه ها سه شبانه روز برای طیب، نماز و روزه قضا انجام دهند و ۱۵۰ هزار تومان هم در آن زمان به آقای عسگر اولادی می‌دهند و می‌گویند این پول را به نیت رد مظالم برای طیب حاج رضایی بدهید.

جالب این است که هم اکنون عکس او را در هر جا از جمله در خانه‌اش در میدان خراسان زده‌اند، زیر آن این مطلب نوشته شده که «به خدا من این سید (امام خمینی) را نمی‌شناسم، اما با بچه حضرت زهرا سلام الله علیها در نمی‌افتم.» و همین موضوع باعث عاقبت به خیری و شهادت او شد

سید تقی درچه ای نقل می کند: « در شب اول شهادت طیب، در تمام کتابخانه های عمومی قم، مثل مسجد اعظم، کتابخانه فیضیه، کتابخانه حضرت معصومه علیها السلام و کتابخانه های دیگری که دایر بود، پانزده هزار نفر از روحانیون، برای مرحوم طیب و حاج اسماعیل رضایی نماز وحشت خواندند. من فکر نمی کنم برای هیچ آیت اللهی، در شب اول قبر، پانزده هزار نماز وحشت خوانده شده باشد»

شهید طیب حاج رضایی در وصیت نامه خود، در خواست کرده بود که در حرم حضرت عبدالعظیم، دفن شود و علت آن را نزدیکی شرافت این مکان با شرافت کربلا بیان کرده بود؛ که: «من زار عبدالعظیم بِرِیّ کمن زار حسین بکربلا»

او هم چنین، نسبت به دعای کمیل، اظهار علاقه کرده بود و خواسته بود که برایش، دعای کمیل بخوانند و در آخر، گفته بود: «رضیت بالله ربا…» (راضیم به این که الله، خدای من است)

جالب اینجاست که امام خمینی رحمت الله علیه دو روز بعد از آمدن به ایران، سریع حرم حضرت عبدالعظیم مشرف میشوند. در حالی که در حرم بسیاری از بزرگان دفن بودند ، امام بر سر مزار طیب می روند.

امام؛ لقب حر انقلاب را به طیب حاج رضایی دادند.

امام حسین علیه السلام در روز عاشورا به حرّ فرمود: «ای حر! تو آزاده ای؛ همان گونه که مادرت تو را حر نامید». طیب نیز پاکیزه از این جهان، رخت بر بست؛ همان گونه که مادرش او را طیب نامید..

جهت نیاز به منابع و داستانهایی از شخصیت طیب حاج رضایی؛ به کتاب ” طیب ” زندگی نامه و خاطرات حُر نهضت امام خمینی رحمت الله علیه

 

 

سلام علیکم

ان شاء الله بعد از ۲۰ محرم در خدمت شما دوستان خواهیم بود

در عزاداریهای خود ما را از دعا محروم نفرمایید

عذابی که از قبرستان برداشته شد

( به بهانه نزدیکی به ماه محرم)

18

در مفاتیح الجنان بعد از زیارت عاشورا شیخ عباس قمی رحمهالله علیه حکایتی را نقل می کند :

 مرحوم حاج محمد علی یزدی مرد فاضل و صالحی بود. ایشان در زمان حیات خود، حکایت آموزنده ای را این چنین نقل کرده است :

در دوران کودکی یکی از همسایگان ما دارای پسری بود که من با او دوست بودم. با هم بزرگ شدیم و هر کدام راه زندگی را پیش گرفتیم. او شغل خوب و مورد تأییدی نداشت و در مجموع، انسان خوب و درستی نشد . تا این که از دنیا رفت. مدتی پس از فوتش، شبی او را به خواب دیدم که دارای جایگاه خاصی بود و ظاهر خوب و آراسته ای داشت. از او پرسیدم: من تو را در دنیا می شناختم؛ تو کار خیری انجام نداده بودی که حال چنین جایگاهی به تو داده اند. او گفت درست است؛ من در دنیا انسان خوبی نبودم و از همان شب فوتم تا شب قبل، گرفتار عذاب بودم و سختی زیادی کشیدم، اما از شب قبل چنین مقامی به من بخشیده اند.

در کمال تعجب از او پرسیدم: چه اتفاقی سبب این تغییر در وضعیت تو شد؟ او گفت: دیشب خانمی را به این قبرستان آورده، دفن کردند. او همسر استاد اشرف حداد(آهنگر) بود. هنگامی که او را به قبرستان آوذدند ، امام حسین علیه السلام به دیدارش آمدند. پس از خاک سپاری،‌بار دیگر امام حسین علیه السلام به دیدار او آمدند. مرتبه سوم که امام علیه السلام تشریف فرما شدند،‌دستور دادند تا عذاب از همه مردگان قبرستان برداشته شود. سپس از خواب بیدار شدم. فردا صبح زود به بازار آهنگران رفته، استاد اشرف حداد را یافتم.

از او پرسیدم:‌آیا همسر شما به رحمت خدا رفته؟

با تعجب گفت: این چه سوالی است؟!

 از او پرسیدم : آیا همسرت به کربلا مشرف شده بود یا روضه خوان حضرت بود یا در منزل خود مجلس عزا برپا می کرد؟

 استاد اشرف دلیل سؤالاتم را پرسید و من به او گفتم که چه خوابی دیده ام ؛ سپس استاد برایم توضیح داد که همسر من هیچ یک از اعمالی را که شما برشمردید،‌انجام نداده بود؛ تنها در خواندن زیارت عاشورا مداومت میکرد. و من دانستم که به برکت زیارت عاشورا، نه تنها امام حسین علیه السلام به دیدار او آمده و قطعا مقام و مرتبه ای رفیع در بهشت به او بخشیده، که به برکت وجود او ، گناه کاران را نیز مورد رحمت حق قرار داده است. 

[ منبع: مفاتیح الجنان؛ بعد از زیارت عاشورا و قبل از زیارت عاشورای غیر معروفه]

 

۳رهنمود مهم از زبان آیت الله بهجت

( به بهانه نزدیکی به ماه محرم )

19

حضرت آیت الله بهجت فرمودند:

شخصى از علماى اصفهان ، اهل معقول و منقول بود که به مرحوم میرزاى شیرازى اشکالاتى داشت ، لذا مطالبى نوشت نامه را علماى اصفهان امضا کردند و به نجف رفت تا نامه را به میرزاى شیرازى بدهد. قبل از آن ، به خدمت مرحوم ملا فتح على سلطان آبادى رسید و ایشان از مضمون نامه اى که در جیب آن عالم اصفهانى بود، او را با خبر کرد. آن آقا تکان خورد و تعجب کرد و با اینکه خودش را خیلى بالا مى دانست تواضع به خرج داد، لذا به ملا فتح على گفت : به ما چیزى بفرمایید تا استفاده کنیم . فرمود: شما که خود از علما و بزرگانید. اصرار کرد.

مرحوم ملا فتح على فرمود: به سه چیز مداومت داشته باشید:

  1. نماز اول ماه
  2. زیارت عاشورا در هر روز
  3. هر شب دو رکعت نماز وحشت بخوانید و به مؤ منین و مؤ مناتى که کسى را ندارند و از دنیا رفته اند، هدیه کنید.

[منبع: کتاب نکته هاى ناب : ۱۴۸]

سکوت در برابر استدلال

(به بهانه نزدیکی به عید سعید غدیر خم )

11

برای انجام وظیفه اش وارد پاکستان شد

خبر ورودش به سرعت در تمامی مجامع علمی پیچید

…..

اصرار می کردند برای ضیافت شام ؛  همگی از علمای اهل سنت بودند

نمی پذیرفت

بازهم اصرار

بالاخره گفت باشد

..

نشسته بودند و در تلاش بر اینکه شیعه را ضایع کنند!!

در نهایت کسی گفت:

برای تبرک هرکدام حدیثی بخوانیم

نوبت به او رسید

گفت: تنها به این شرط می خوانم که پس از آن همگی بر صحت حدیث از منابعتان اعتراف کنید

گفتند: باشد

گفت: قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم): “من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته الجاهلیه” هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است

از تک تک پرسید قبول است؟

گفتند: آری این صحیح ترین فرمایش نقل شده از رسول خداست

گفت: آیا صدیقه کبری امام زمانش را می شناخت و از دنیا رفت؟ امام زمانش که بود؟!

اگر می گفتند نمی شناخت -العیاذ بالله-  سیده نساء العالمین به مرگ جاهلیت مرده است!!

و اگر می شناخت که همگی می دانستند بر طبق منابع معتبر خودشان درحالی از دنیا رفت که به شدت از ابوبکر غضبناک بود!

و باز برطبق منابع خودشان تنها کسی را که حضرت زهرا (س) به عنوان امام زمان خود انتخاب و اختیار کرده و در مقام حمایت و دفاع ار او جانبازی کرده بود علی بن ابی طالب (ع) بود و بس.

سکوت کردند..

مدتی بعد یکی یکی مجلس را ترک کردند.

 خاطره ای از علامه امینی عالم بزرگ تشیع، صاحب کتاب الغدیر و … 

نثار روحش صلوات

منبع : وبلاگ وهابیت پژوهی

 

به این افراد زیادتر احترام بگذاریم

(به بهانه عید سعید غدیر ؛عید سادات )

(بنی الزهرا ؛ عیدتون سبز …. مثل شالتون؛ روی دشمنتون سیاه … مثل عمامتون)

1

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: مَن رأی اولادی ولم یَقمُ بین یَدَیه فقد جَفانی و من جفانی فَهُوَ مُنافق؛

 هر کس یکی از اولاد مرا ببیند و به احترام او از جای برنخیزد، هر آینه به من جفا کرده است و هر که به من جفا کند، منافق است

و در کلام دیگری فرمود: من رأیَ اولادی و لایَقوم قیاماً تاماً إبتلاهُ الله تعالی ببلاءٍ لا دواءَ لَه؛

 هر که اولاد مرا ببیند و تمام قامت به پیش پایش برنخیزد، خداوند او را به درد بی درمانی گرفتار سازد

منبع ۲ روایت:کتاب فضائل السادات،تالیف:علامه سید محمد اشرف؛فرزند آیه الله محقق داماد؛صفحه ۴۱

داستانک ۱:

از آیت الله سیبویه سؤال کردند به چه علت با کهولت سن ، چشم و گوش شما ضعیف نشده است؟

 ایشان در جواب گفتند : در اعوان جوانی حدیثی در خصوص اکرام و احترام به سادات و ذراری حضرت فاطمه ( س ) خواندم که در آن حدیث از قول رسول اکرم ( ص ) آمده بود که هر کس فرزندی از فرزندان مرا دید تمام قد پیش روی او بایستد و صلوات بفرستد ، من هم از آن زمان تا به حال با دیدن یکی از ذراری آن حضرت و سادات تمام قامت در پیش روی او می ایستم و صلوات می فرستم . به این علت است که به ضعف چشم و گوش دچار نگشته ام .

 

داستانک ۲:

در احوالات مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرا نی آمده است:

همسر ایشان از سادات علویه بود علاوه بر احترام زیادی که آقا برای ایشان قائل بودند، هر وقت که در خانه فرصت یاری می‌نمود، یار و کمک کار ایشان بودند؛ اساساً ایشان به کسی زحمت نمی‌داد مخصوصا امور شخصی خویش را تا آنجایی که می‌توانستند و قدرت و توان داشتند خودشان انجام می‌دادند، تا آنجا که از همسر خود نمی‌خواستند که مثلا لباس‌هایشان را بشویند، بلکه این همسرشان بودند که با توجه به اخلاق مرحوم آقا از ایشان می‌خواستند که لباس‌هایشان را برای شستن در اختیار ایشان بگذارند و باز هم به سادگی حاضر نمی شدند گاه نیز دیده می شد که جارو به دست گرفته و حیاط منزل را جارو می زنند و این در حالی بود که حتی راه رفتن با عصا برایشان مشکل بود

و نیز نقل شده ایشان هیچگاه در طول عمرشان، پایشان را در هنگام خوابیدن به طرف همسر سیده شان دراز نکرده بودند؛ البته ایشان آنقدر کمال اخلاق و ادب و لطافت روحی داشتند و مؤدب بودند که پایشان را جلوی کسی ولو از اهل خانه، دراز نمی کردند.

لینک مطلب در تلگرام

 

**منبرک**