نوامبر 10, 2012
اخلاقی, امام باقر(علیه السلام)
1,393
أربعه من الأنبیاء تکلّموا بأربع کلمات:
۱٫قال موسى علیه السّلام: من قطع قرین السوء فکأنّما عمل بالتوراه.
…
امام باقر علیه السلام می فرمایند:از چهار پیغمبر چهار سخن مانده:
۱٫حضرت موسى علیه السلام: هر که رفیق بد را کنار گذارد؛ گویا به تورات عمل کرده.
…
منبع :
تحریر المواعظ العددیه
صفحه۳۶۲
الفصل الخامس
دوست بد عامل انحراف انسان است ؛
گاه دوست بد ؛پدر انسان است وگاه مادر. گاه خواهر است و گاه برادر . گاه فرزند است و گاه همسر . گاه همسایه است و گاه همکار . گاه استاد است و گاه دانش آموز.گاه هم کلاسی است و گاه هم بازی . گاه اوستا است و گاه شاگرد.
به عنوان مثال:
چه کسی فیلم های مبتذل را به انسان می دهد؟
چه کسی دستور دروغگویی را به انسان می دهد؟
چه کسی انسان را به دزدی کردن تشویق می کند ؟
چه کسی انسان را به زنا و لواط و … دعوت می کند ؟
چه کسی موسیقی های حرام را به انسان میدهد ؟
چه کسی انسان را به سیگاری شدن تشویق می کند ؟
چه کسی راههای کلاهبرداری را به انسان یاد می دهد ؟
چه کسی پیشنهاد دوستی های خیابانی را به انسان می دهد؟
چه کسی برای اولین بار پیشنهاد مصرف مواد مخدر را به انسان می دهد؟
چه کسی بلوتوث های مخرب و پیامکهای مبتذل را برای انسان می فرستد ؟
اکتبر 30, 2012
اخلاقی, امام هادی(علیه السلام), لطیفه ای, ماه ذی الحجه, مناسبت های قمری, مناسبتی, منبرک های روایی
1,449
(به بهانه میلاد امام هادی علیه السلام)
امام هادی علیه السلام می فرمایند:
الْبُخْلُ أَذَمُّ الْأَخْلَاق
بخل ، پست ترین اخلاق هاست
منبع:
بحار الأنوار، جلد ۶۹ ، صفحه: ۱۹۹
به عنوان مثال:
بسیاری از مردم خانه های وسیعی دارند و در مقابل افرادی هستند که خانه هایشان کوچک است ونیز پول گرفتن تالار برای عروسیشان را ندارند؛ چه می شود عروسی در آن خانه های بزرگ گرفته شود.
بسیاری در انبار منزل و مغازه یشان بخاری، یخچال، فریزر و … دارند و در مقابل بسیاری از داشتن اینها محرومند.
بسیاری کتاب می نویسند، اما اجازه نمی دهند کسی از آن استفاده کند .
به راستی چرا برخی از ما اینقدر بخیل هستیم؟؟؟
داستان:
تاجرى تهرانى منشى متدینى داشت.
ساعتهاى آخر عمر تاجر رسیده بود. منشى از روى دلسوزى حضرت آیت اللّه العظمى خوانسارى را بر بالین تاجر آورد تا بلکه نفسش اثر کند و خوش عاقبت بمیرد.
آیت اللّه خوانسارى هرچه پیرمرد را موعظه کرد و فرمود: در آستانه مرگ هستى این همه سرمایه دارى، این همه فقیر و محروم چشم انتظارند، کارى براى خودت بکن. تاجر گفت: آقا هرکارى مىکنم نمى توانم ازپول ، دل بکنم.
آیت اللّه خوانسارى هنوز از منزل آن شخص بیرون نرفته بود که تاجر مُرد.
لطیفه :
از بخیلی پرسیدند،برای این آیه خاطره ای هم داری ؟ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً ؛با هر سختی گشایش است ؛
گفت : اینکه مهمانی ناگهان سر سفره برسد، اما روزه باشد.
اکتبر 29, 2012
اخلاقی, امام هادی(علیه السلام), قرآنی, ماه ذی الحجه, مناسبت های قمری, مناسبتی, منبرک های روایی
1,164
(به بهانه نزدیکی به ولادت امام هادی علیه السلام)
قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام:
مَنْ أَکْثَرَ الْمَنَامَ رَأَى الْأَحْلَام
امام هادی علیه السّلام می فرمایند: هر که پر خواب کند، دچار پرت وپلا شود
منبع:
بحار الأنوار، جلد ۵۸، صفحه ۱۹۰
برخی از عوامل پر خوابی
۱٫پر خوری :
قال الصادق علیه السلام :
کثره النّوم یتولّد من کثره الشّرب، و کثره الشّرب من کثره الشّبع، و هما یثقلان النّفس عن الطّاعه، و یقسیان القلب عن التّفکّر و الخضوع.
امام صادق(علیه السلام) میفرماید:
«خواب بسیار، از خوردن آب بسیار ناشى مىشود (چرا که با خوردن زیاد آب، بلغم و رطوبات در مزاج انسان بیشتر می شود که موجب خواب میگردد) و خوردن آب بسیار، از خوردن غذاى بسیار ناشی میشود.»
منبع :مصباح الشریعه-ترجمه عبد الرزاق گیلانى، ص: ۲۸۸
۲٫رفیق پر خواب: مصاحبت باعث تأثیر اخلاق و رفتار افراد در دوستان و همنشینان آنان می شود.
۳٫عدم برنامه ریزی : بعضی از انسانها زندگیشان برعکس است. شب را بیدارند و روز را می خوابند. در حالی که در قرآن آمده است:
وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً * وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً * وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً (نبأ ۹-۱۱)
و خواب شما را مایه آرامشتان قرار دادیم، و شب را پوششى(براى خواب شما)، و روز را وسیلهاى براى کار کردن و امرار معاش!
اکتبر 27, 2012
اخلاقی, داستانی, قرآنی
1,685
سه نوع رابطه در قرآن داریم:
۱٫ رابطه پیامبر با مردم. رحمت «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعَالَمِینَ» (انبیاء/ ۱۰۷)
۲٫رابطه مردم با پیامبر. مودت «إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِى الْقُرْبى» (شورى/ ۲۳)
۳٫رابطه زن و شوهر، هم مودت و هم رحمت «وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَه» (روم/ ۲۱)
در رحمت نوعی بخشش نیز هست.
مرد باید در خانه چنان اخلاقی داشته باشد که همه ی اهل خانه آرزوی دیدارش را داشته باشند.
داستانک:
همسر شهید مهدی باکری تعریف می کرد:
خانه مان کوچک بود؛ گاهی صدایمان می رفت طبقه ی پایین. یک روز همسایه پایینی بهم گفت : به خدا این قده دلم می خواد یه روز که آقا مهدی می یاد خونه لای در خونه تون باز باشه، من ببینم شما دو تا زن و شوهر به هم دیگه چی می گید، این قدر می خندید!
منبع :
یادگاران، کتاب مهدی باکری
اکتبر 23, 2012
اخلاقی, امام باقر(علیه السلام), منبرک های روایی
1,035
(به بهانه شهادت امام باقر علیه السلام )
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ:
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالًا وَ جَعَلَ مَفَاتِیحَ تِلْکَ الْأَقْفَالِ الشَّرَابَ وَ الْکَذِبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرَاب
حضرت باقر علیه السلام فرمود:
خداى عز و جل براى بدى قفلهائى قرار داده، و کلیدهاى آنها را شراب قرار داده، و دروغ بدتر از شراب است.
منبع:
الکافی ، جلد ۲ ، صفحه ۳۳۹ باب الکذب …..
گاهی انسان به راحتی برای تعارف دروغ می گوید!
داستانک:
مادر یکی از نمایندگان مجلس از دنیا می رود و دفتر یکی از مراجع پیام تسلیتی به این عنوان آماده می کند
“جناب دکتر ….خبر ارتحال مادر شما به آیت الله العظمی ……رسید ؛ ایشان با تمام وجود ناراحت شدند و…”
این پیام را به آن مرجع برای تایید نشان می دهند . مرجع تقلید می گوید من با تمام وجود ناراحت نشدم؛ این را عوض کنید.
پیام را تصحیح می کنند و می نویسند:
“جناب دکتر ….خبر ارتحال مادر شما به آیت الله العظمی ……رسید؛ ایشان بسیار ناراحت شدند و…”
برای دومین بار این پیام را به آن مرجع نشان می دهند . مرجع تقلید می گوید من بسیار ناراحت نشدم؛ این را عوض کنید.
دفتر آن مرجع سومین پیام را اینگونه می نویسند:
“جناب دکتر ….خبر ارتحال مادر شما به آیت الله العظمی ……رسید ؛ ایشان ناراحت شدند و…”
برای سومین بار این پیام را به آن مرجع نشان می دهند . مرجع تقلید می گوید راستش من ناراحت هم نشدم؛ این پیر زن سالهاست در جا افتاده و الان ناراحتی ندارد.
رئیس دفتر می گوید پس چه بنویسیم ؟ نمی شود که نوشت:
“جناب دکتر ….خبر ارتحال مادر شما به آیت الله العظمی ……رسید ؛ ایشان خوشحال شدند و…”
آن مرجع می فرماید چرا اینها را بنویسید! ؛ بنویسید:
“جناب دکتر ….خبر ارتحال مادر شما به …… رسید ؛ ایشان برای علو درجات مادرتان دعا کردند“
*
نکته اینجاست که گاه با تغییر کلمه ای دیگر دروغ نگفته ایم.
اکتبر 6, 2012
اخلاقی, داستانی, قرآنی, لطیفه ای
26,305
ذَرْنىِ وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیدًا-وَ جَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَّمْدُودًا – وَ بَنِینَ شهُُودًا – وَ مَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِیدًا – ثمَُّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ
مرا با کسى که او را خود به تنهایى آفریدهام واگذار! – همان کسى که براى او مال گستردهاى قرار دادم – و فرزندانى که همواره نزد او (و در خدمت او) هستند، – و وسایل زندگى را از هر نظر براى وى فراهم ساختم! – باز هم طمع دارد که بر او بیفزایم!
(سوره مدثر – آیه ی ۱۱ تا ۱۵)
داستان :
روزی پادشاهی بود در یک کشور ثروتمند و بزرگ اما پادشاه خوشحال نبود. روزی که از آشپزخانه دربار می گذشت دید که آشپز خوشحال و خندان است از او در مورد علت شادیش پرسید او گفت: چرا خوشحال نباشم خانه دارم زنی خوب دارم و از فرزندانم هم راضی ام چرا خوشحال نباشم .
پادشاه موضوع را به وزیر گفت و علت را از او جویا شد. وزیر گفت چون او وارد گروه ۹۹ نشده است.
پادشاه به وزیر گفت گروه ۹۹ چیست؟ گفت گروه ۹۹ سکه. پس قرار شد که ۹۹ سکه در کیسه ای در کنار خانه آشپز بگذارند. آشپز کیسه را برداشت و با دیدن سکه ها خوشحال شده آنرا شمرد ۹۹ تا بود دوباره شمرد باز هم ۹۹ سکه خیلی ناراحت شد سروصدا براه انداخت تا آن سکه دیگر را پیدا کند ولی خبری نبود.
از فردا تصمیم گرفت تا بیشتر کارکند تا آن سکه باقیمانده را بدست آورد شب ها تا دیر وقت کار می کرد و خسته به خانه می آمد و صبح بخاطر اینکه دیر از خواب بیدار شده بود با همه دعوا می کرد.
وزیر به پادشاه گفت: آری حال او هم وارد گروه ۹۹ شده. افرادی که پول به اندازه کافی دارند اما بخاطر حرص و طمع به خود و زندگیشان سخت می گیرند.
این داستان مانند انسانهایی است که چند ماه پیش یک سکه خریده بودند و حالا که سکه گران شده می گویند ؛ کاش دوتا خریده بودیم . و آنکه ۲ تا خریده می گوید کاش ۳ تا …
لطیفه :
اَشْعَب بن جبیر مردی بود که از نظر طمع بین مردم شهرت خاصی داشت، از وی پرسیدند: طمع تو تا چه میزان است؟
او گفت: تا آنجا که از هر خانهای که دودی بلند میشود گمان میکنم که دارند برای من غذا درست میکنند. پس با این گمان بر میخیزم و همهی نان خشکهایم را آورده و درهم میشکنم و منتظر مینشینم که آبگوشت را بیاورند، چون انتظار زیاد میشود و خبری نمیآید، آن نان پارهها را در آب زده و میخورم.
دیگر اینکه هنگامی که خبر مرگ شخصی را میشنوم گمان میبرم که آن مرد وصیت کرده است که از مالش ثلث آن را به اشعب بدهید. پس با این گمان، برای عزاداری به منزل او میروم و هر کس درگوشی صحبت میکند فکر میکنم که دربارهی وصیتی که میّت در مورد من کرده صحبت میکند، پس با ورثه در تشییع و خاکسپاری همراهی نموده و به آنها در این کار کمک بسیار میکنم. اما هنگامی که میّت را به خاک میسپارند و خبری از وصیت نمیشود، ناامید به منزل باز میگردم.
دیگر اینکه چون به بازار سفالفروشان میروم، هر کسی را ببینم که ظرف و کاسهای میخرد گمان میکنم که آن ظرف به خاطر آن میخرد تا غذایی در آن ریخته و برای من بفرستد.
و هنگامی که از بازار مسگران عبور میکنم هر مسگری که دیگ درست میکند، پیش او میروم و التماس میکنم که آن را بزرگتر و گشادتر بسازد به امید آنکه شاید روزی صاحب آن ظرف برای من غذایی در آن بفرستد و چون گشادهتر باشد غذای بیشتری در آن جا گیرد.
اکتبر 2, 2012
اخلاقی, داستانی, قرآنی
2,340
قال اللّه تبارک و تعالى لموسى علیه السّلام: یا موسى، أنا أفعل بک ثلاثه أفعال أنت أیضا افعل ثلاثه، فقال موسى علیه السّلام: ما هذه الثلاثه؟ قال اللّه تعالى: …
و الثّالث: لم اکلّفک عمل غد، فلا تکلّفنی رزق غد
خداوند به حضرت موسى خطاب فرمود: موسى من سه کار نسبت به تو مىکنم تو نیز در مقابل، سه عمل انجام ده.عرضه داشت: آنها چیست؟ فرمود: …
سوم : من عمل فردا را امروز نخواهم، تو هم امروز روزى فردا را نخواه
منبع :
تحریر المواعظ العددیه، صفحه ۲۲۷
انسان ؛ حریص است و به خاطر حرص ، روزی فردا را می خواهد ، خداوند در قرآن می فرماید:
إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً
به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است ( سوره معارج آیه ۱۹)
داستان:
روزى هارون الرشید گفت: آیا کسى از زمان پیغمبر زنده مانده است؟ گفتند: باید جستجو کنیم. گشتند و گفتند: پیرمردى است که او را در گهواره مى گذارند، او هست.
گفت: او را بیاورید. سبدى برداشتند و پیرمرد را در سبد نشاندند و آوردند.
هارون به او گفت: تو رسول خدا صلى الله علیه و آله را دیده اى؟ گفت: بله. گفت: چیزى از پیغمبر صلى الله علیه و آله شنیده اى؟ گفت: بله. گفت: چه شنیده اى؟ گفت: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
«یشیب ابن آدم و یشبّ فیه خصلتان الحرص و طول الأمل»
فرزند آدم پیر مى شود، ولى دو چیز در او جوان مىشود؛ یکى حرص، یکى آرزوهاى دراز.
گفت: هزار دینار طلا به او بدهید. پیرمرد که در کل عمرش صد دینار طلا ندیده بود، تشکر کرد و دوباره درون سبد نشست و او را بردند بیرون ،
گفت: مرا برگردانید، با هارون کار دارم. او را برگرداندند. گفتند: قربان! او با شما کار دارد، هارون گفت: او را بیاورید، پیرمرد گفت: این هزار دینار طلاى امسال است، یا هر سال به من هزار دینار مىدهى؟
هارون گفت: «صدق رسول الله» جان او دارد در مىرود، ولى حرص پول و آرزوى زنده ماندن سالهاى دیگر را دارد. گفت: نه، سالهاى دیگر نیز هست. تا او را بیرون بردند، مرد
منبع:
مرگ و فرصت ها، اثر حاج حسین انصاریان، صفحه ۳۷۶
سپتامبر 30, 2012
اخلاقی, داستانی, منبرک های روایی
2,193
قال اللّه تبارک و تعالى لموسى علیه السّلام: یا موسى، أنا أفعل بک ثلاثه أفعال أنت أیضا افعل ثلاثه، فقال موسى علیه السّلام: ما هذه الثلاثه؟ قال اللّه تعالى:
الأوّل: وهبتک نعیما کثیرا و لم أمنّ علیک، فهکذا إذا أعطیت خلقی شیئا فلا تمنّ علیهم
خداوند به حضرت موسى خطاب فرمود: موسى من سه کار نسبت به تو مىکنم تو نیز در مقابل، سه عمل انجام ده.عرضه داشت: آنها چیست؟فرمود:
اول؛ من نعمتهاى فراوان بی منت به تو دادم، تو هم اگر به کسى چیزى دادى منت مگذار،
منبع :
تحریر المواعظ العددیه، صفحه ۲۲۷
داستان:
عالم بزرگوار شهید مدرّس،[ در دوران نمایندگی مجلس]، درس کفایه را در مدرسه ی سپهسالار تدریس می کرد.
من مدتی به درس ایشان می رفتم. گاهی اوقات اتفاق می افتاد که مدرّس هفته ای دو روز ( روزهای پنجشنبه و جمعه) غیبت می کرد و ما فکر می کردیم که به دهات موقوفه می رود.
اتفاقاً دوستی داشتم که ساکن شهریار بود و از من دعوت کرد که به ده آنها بروم. دعوتش را پذیرفتم و رفتم. او ضمن صحبت گفت: «سیدی هست که گاه هفته ای یک روز به ده ما می آید و سر قنات می رود و با مقنّیها (چاه کن ها)کار می کند. بیشتر از همه ی آنها هم کار می کند». یک روز عصر پنجشنبه به همراه میزبان از ده بیرون رفتیم و به طور اتفاق از کنار قنات عبور کردیم.
مقنّیها مشغول به کار بودند. وقتی دقت کردم دیدم مدرّس نیز بالای چاه، مشغول کشیدنِ سطل از چاه است – منبع:کتاب دیدار با ابرار
[او نه تنها برمردم منت نمی گذاشت بلکه این گونه امور را وظیفه ی خود می دانست . حجه الاسلام ابوترابى قهرمان آزادگان، ده سال اسارت و شکنجه کشیده بود، ایشان وقتى وارد ایران شد، در سخنرانى خود فرمود که: ما ده سال شکنجه و آزار شدیم و اسیر هم شدیم ولى الان منّتى بر کسى نداریم. ده سال سختى کشیدند ولى مىگویند منّتى نداریم. ولى کسانی هم هستند که ۲ تا شیشه آبلیمو به جبهه داده اند، هر لحظه فتوکپى آن را نشان مىدهد که این سندش است…
امام (رحمه الله علیه) فرمود: من به گردن انقلاب هیچ حقى ندارم با این که همهى حقها براى امام بود. مىگفت: به من رهبر نگویید در صورتى که بهترین رهبر بود. مىگفت: من کارى براى اسلام نکردم در حالى که هر چه کار بود او کرد. پدر انقلاب بود. نقش محورى انقلاب بود. مؤسّس انقلاب بود .
سپتامبر 27, 2012
اخلاقی, ماه مهر, مناسبت های شمسی
1,392
(به بهانه ۷ مهر سالگرد شهادت شهید هاشمی نژاد)
حضرت حجه الاسلام و المسلمین شهید هاشمی نژاد فرمودند:
یک پیرمرد مسنّی ماه مبارک رمضان « مسجد لاله زار» می آمد خیلی آدم موفقی بود همیشه قبل از اذان توی مسجد بود.
به او گفتم حاج آقا شما خیلی موفّق هستید من هر روز که مسجد می آیم می بینم شما زودتر از ما آمده اید جا بگیرید.
گفت: نه آقا من هر چه دارم از نماز اول وقت دارم. بعد گفت: من در نوجوانی به مشهد رفتم.
مرحوم « حاج شیخ حسن علی نخودکی» باغچه ای در نجودک داشت به آنجا رفتم و ایشان را پیدا کردم و به ایشان گفتم: من سه حاجت مهم دارم دلم می خواهد هر سه تا را خدا توی جوانی به من بدهد. یک چیزی یادم بدهید.
فرمودند: چی می خواهی؟
گفتم: یکی دلم می خواهد در جوانی به حج مشرّف شوم. چون حج در جوانی یک لذّت دیگری دارد.
فرمودند: نماز اوّل وقت به جماعت بخوان.
گفتم: دوّمین حاجتم این است که دلم می خواهد یک همسر خوب خدا به من عنایت کند.
فرمودند: نماز اول وقت به جماعت بخوان.
سوم اینکه خدا یک کسب آبرومندی به من عنایت فرماید.
فرمودند: نماز اول وقت به جماعت بخوان.
این عملی را که ایشان فرمودند من شروع کردم و توی فاصله ی سه سال هم به حج مشرّف شدم هم زن مؤمنه و صالحه خدا به من داد و هم کسب با آبرو به من عنایت کرد.
سپتامبر 10, 2012
اخلاقی
1,404
( به بهانه ۲۰ شهریور ؛ سالروز شهادت شهید محراب ، آیت الله مدنی)
خاطره اول
شهید بزرگوار آیت الله مدنی فرمود: من در دو موضوع نسبت به خودم شک کردم. یکی این که به من می گویند: سید اسدالله! آیا واقعاً من از اولاد پیامبر هستم؟ و دیگر این که آیا من لیاقت آن را دارم که در راه خدا شهید شوم یا نه؟ روزی به حرم حسین ( علیه السّلام) رفتم و در آن جا با ناله و زاری از امام خواستم که جوابم را بدهد. پس از مدّتی، یک شب امام حسین ( علیه السّلام) را در خواب دیدم که بالای سرم آمد و دستی بر سرم کشید و این جمله را فرمود:« یا بنی انت مقتول» یعنی ای فرزندم کشته می شوی که جواب دو سؤال من در آن بود، امام فرمود: فرزندم! پس من سید هستم و دیگر به من بشارت داد که من شهید می شوم.
خاطره دوم (قابل توجه بعضی از انسانها که تنها هستند ، مانند پیرها وطلاب و دانشجویان و …)
شهید محراب، آیت الله مدنی ، در زمان شاه تبعید شده بود” در کازرون، مَمَسَّنی ” به تبعیدگاه رفتیم و دیدیم یک عالم بزرگوار، تنها در اتاقی نشسته است.
گفتیم: حضرت آیت الله مدنی ، ناراحت نیستید؟
گفت: نه! خوشحالم! گفتم: چرا؟!
گفت: چون در تبعید شاه هستم، هر نفسی که می کشم به خدا نزدیک تر می شوم و شاه هر لحظه، یک قدم به جهنّم نزدیک می شود؛ لذا لذّت می برم.
سپتامبر 1, 2012
اخلاقی
1,119
(به بهانه ۱۱ شهریور سالروز شهادت شهید کاوه)
خاطره ای از شهید محمود کاوه
دختر یک آدم طاغوتی بود .یک روز آمد در مغازه .یادم نیست چه میخواست ، ولی میدانم محمود چیزی به او نفروخت.دختر عصبانی شد ،تهدید هم کرد حتی!
شب با پدرش آمد در خانه مان .نه گذاشت نه برداشت ،محکم زد توی گوش محمود! محمود خواست جوابش را بدهد، پدرم نگذاشت. می دانست پدرش توی دم و دستگاه رژیم، برو بیایی دارد. هر جور بود قضیه را فیصله داد.
دختره دو سه بار دیگر هم آمد در مغازه. محمود چیزی به او نفروخت که نفروخت! می گفت:
“ما به شما بی حجاب ها، هیچی نمی فروشیم.”
فرازی از وصیت نامه:
دشمن باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئهای را که علیه انقلاب طرحریزی کند، امت بیدار و آگاه با پیروی از رهبر عزیز، آن را خنثی خواهد کرد.
آینده جنگ هم کاملاً روشن است که پیروزی نصیب رزمندگان اسلام خواهد شد و هیچگاه ما نخواهیم گذاشت که خون شهیدانمان هدر رود.
جهت نیاز به مطالعه ۱۰خاطره از شهید کاوه اینجا را کلیک فرمایید
آگوست 29, 2012
اخلاقی, داستانی
1,328
(به بهانه ۸ شهریور سالروز شهادت شهیدان رجایی وباهنر)
یکبار در حین پرسش و پاسخ مسؤولان، با شنیدن اذان ظهر، خطاب به حضار و جمع گفت: اگر خبر داده باشند برای مدت بیست دقیقه ضرورت دارد ارتباط تلفنی با مرکزی برقرار کنم، آیا اجازه هست که همین جا صحبت را متوقف و ادامه آن را به بعد از تلفن موکول کنیم؟
حاضران که از پیشنهاد غیرمنتظره شهید رجایی غافل گیر و شگفتزده شده بودند، گفتند: اختیار دارید. بله قربان!
او گفت: هماکنون دستگاه بیسیم الهی (اذان) خبر از انجام فریضه ظهر داده است. ما فعلاً وظیفه داریم با اقامه نماز، این ارتباط را برقرار کنیم.
حاضرین تازه متوجه صدای اذان شدند که از دور بگوش میرسید. سپس بدون تکلف، لحظهای بعد در برابر نگاه ناباورانه حضّار، با جمعی به نماز ایستاد و این تکلیف الهی را سروقت انجام داد
منبع:
آثار و برکات نماز اول وقت، ص ۵۴
رمز جاودانگی، ص ۸۶ و ص ۸۷
ژوئن 24, 2012
اخلاقی
1,293
امروز ۴ تیر ماه است
در تاریخ ۴ / ۴ / ۱۳۴۴ در سنندج دختری به دنیا آمد که نامش را ناهید گذاشتند
سالها گذشت ، انقلاب پیروز شد و جنگ آغاز…
ناهید که حالا نوجوانی شده ، در مناطق کردستان، همکاری اش را با نیروهای ارتش و بسیج و سپاه آغازکرد. شروع این همکاری، خشم ضد انقلاب به خصوص گروهک کومله را که زخم خورده فعالیت های انقلابی این نوجوان و سایر دوستانش بود، برانگیخت.
اوایل زمستان سال ۱۳۶۰ به شدت بیمار شد و به درمانگاهی در میدان مرکزی شهر سنندج مراجعه کرد. اما از ساعت مراجعتش خیلی گذشته بود و خانواده نگران شده بودند. خواهرش به دنبالش می رود و بعد از ساعت ها پرس و جو پیدایش نمی کند.
خبری از ناهید نبود! انگار که اصلاً به درمانگاه نرفته بود! آن وقت ها پدر ناهید در جبهه خرمشهر بود و مادر نگران و دست تنها، به تنهایی همه جا دنبال او می گشت.
تا اینکه بالاخره از چند نفر که ناهید را می شناختند و او را آن روز دیده بودند شنید که: چهار نفر، ناهید را دوره کرده، به زور سوار مینی بوس کردند و بردند!
بعد از ربوده شدن ناهید، خانواده او مرتب مورد تهدید قرار می گرفتند. افراد ناشناس به خانه آنها نامه می فرستادند که: اگر باز هم با سپاه و پیشمرگان انقلاب همکاری کنید، بقیه بچه هایتان را هم می کشیم
چند وقتی از ربوده شدن ناهید گذشته بود که خبر گرداندن دختری در روستاهای کردستان با دستانی بسته و سری تراشیده به جرم اینکه «این جاسوس خمینی است!» همه جا پخش شد.
یک روستایی گفته بود: آنها سر دختری را تراشیده بودند و او را در روستا می گرداندند . گفته بودند آزادت نمی کنیم مگر اینکه به خمینی توهین کنی!.
او ناهید بود که با شهامت و ایستادگی قابل تحسین از مقتدای انقلابی خود حمایت کرده و زیر بار حرف زور آنها نرفته بود. مردم روستا در آن شرایط سخت که جرأت حرف زدن نداشتند، به وضعیت شکنجه وحشیانه این دختر اعتراض کرده بودند. اما هیچ گوش شنوا و مرد عملی پیدا نشده بودکه ناهید، دختر جوان و انقلابی را از چنگال ستم آنها رهایی بخشد.
از روز ربوده شدن او یازده ماه می گذشت که پیکر بی جان و مجروح و کبود او را با سری شکسته و تراشیده در سنگلاخ های اطراف روستای هشمیز پیدا کردند. بعضی ها می گفتند : اشرار برای وادار کردن ناهید به توهین نسبت به حضرت امام ، او را زنده بگور کرده بودند.
وقتی جنازه را به شهر سنندج انتقال دادند مادرش بسیار بی تابی می کرد و چندین بار از هوش رفت. پیکر آغشته به خون ناهید اگر چه دیگر صدایی برای فریاد زدن و جانی برای فدا کردن در راه انقلاب نداشت اما کتابی مصور از ددمنشی ضد انقلاب بود.
شرایط حاد منطقه در آن سال و خفقان حاکم گروهکها بر مردم، فشار زایدالوصفی که به خانواده شهید رفته بود مادر شهید را بر آن داشت به تهران هجرت کند و پیکر شهید ناهید کرجو، شهید مظلوم سنندجی را در قطعه شهدای انقلاب بهشت زهرای تهران دفن نماید.
مادر نیز از اندوه فراق ناهید، بیمار شد و از دنیا رفت.
اگر در صدر اسلام سمیه زیر شکنجه جاهلان عرب حاضر به نفی وحدانیت خدا نشد و در دفاع از اعتقادات راسخ خود شهادت را برگزید، امروز زنان موحد، الگویی نزدیکتر را پیش رو دارند. دختر نوجوان شجاعی که تحمل شکنجههای طاقت فرسا را بر توهین به امام خود ترجیح داد و در مسیر ایستادگی و در دفاع از آرمانها و اصول متعالی اسلامی، شهادت را برگزید، و او کسی نیست جز سمیه ی کردستان شهیده ناهید فاتحی کرجو.
ناهید تولدت مبارک
تهران / بهشت زهرا / قطعه ۲۸ / ردیف ۳۱ / شماره ۱۳
جهت نیاز به مطالعه بیشتر درباره ی این شهیده اینجا را کلیک فرمایید.
ژوئن 20, 2012
اخلاقی
1,379
(به بهانه ۳۱ خرداد سالروز شهادت دانشمند بسیجی شهید چمران )
آخرین دست نوشته شهید چمران دقایقی قبل از شهادت ، داخل ماشین و در حال رفتن به سوی دهلاویه که بعد از شهادتش از جیب پیراهنش بیرون آورده شد درحالی که خون آلود بود
ای حیات ! با تو وداع می کنم ، با همه مظاهر و جبروتت .
ای پاهای من ! می دانم که فداکارید ، و به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت صاعقه وار به حرکت در می آیید ؛ اما من آرزویی بزرگتر دارم . به قدرت آهنینم محکم باشید. این پیکر کوچک ؛ ولی سنگین از آرزوها و نقشه ها و امیدها و مسئولیتها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانید . دراین لحظات آخر عمر ، آبروی مرا حفظ کنید . شما سالهای دراز به من خدمت ها کرده اید . از شما آرزو می کنم که این آخرین لحظه را به بهترین وجه ، ادا کنید.
ای دست های من ! قوی و دقیق باشید .
ای چشمان من ! تیزبین باشید .
ای قلب من ! این لحظات آخرین را تحمل کن.
به شما قول می دهم که پس از چند لحظه همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید . من چند لحظه بعد به شما آرامش می دهم ؛ آرامشی ابدی . چه ، این لحظات حساس وداع با زندگی و عالم ، لحظات لقای پروردگار و لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد
جهت نیاز به مطالعه ۲۰ خاطره از شهید چمران اینجا را کلیک فرمایید
ژوئن 14, 2012
اخلاقی
1,146
حجه الاسلام فردوسی پور می گوید:
در رابطه با اجازه نشینى حضرت امام در جماران به قضیه اى اشاره مى کنم . موضوعى که بیانگر تقید شدید امام به رعایت موازین و احکام شرعى به ویژه در مورد حقوق مردم و الگویى از یک مستاجر خوب و متشرع است .
با آنکه صاحبخانه امام از مقلدان و دلباختگان آن حضرت بود و سکونت امام را در خانه خود، بزرگترین افتخار زندگیش مى دانست ؛ لیکن حضرت امام مثل یک فرد عادى که گویى هیچ گونه علقه اى بین مالک و مستاجر وجود ندارد، به احکام شرعى مربوط ملتزم بودند.
روزى براى تامین نور کافى و متناسب که براى فیلمبردارى از برخى ملاقاتهاى رسمى یا برنامه هایى نظیر پیام نوروزى که در اتاق کار حضرتشان انجام مى شد، مورد نیاز بود، سه نقطه از گچ سقف اتاق را هر یک به مساحت ۵*۵ سانتیمتر زیر تیر آهن تراشیده بودند.مى خواستند نور افکن ها را به آن نقاط جوش دهند.
هنگام که صبح ، طبق معمول خدمت امام مشرف شدیم ، قبل از هر چیز، با لحنى خشن و تند و قیافه اى ناراحت و مضطرب فرمودند:
این چیست ؟ چرا این کار را کرده اند؟
به عرض رسید براى تامین نور فیلمبردارى است . بعد از لحظه اى تامل و سکوت تلخ ادامه دادند:
چرا بدون اجازه صاحبخانه این تصرفات را مى کنند؟
با این برخورد تند، جرات ادامه کار سلب شد واصل قضیه منتفى و جاى آن تعمیر شد.
هنگامى که از خدمتشان مرخص شدیم ، جناب آقاى صانعى با توجه به اینکه دهها سال با حضرت امام بودند، به من گفت :
– من در طول عمرم ، کمتر چنین ناراحتى و تکدر خاطرى را در امام دیده ام !
منبع:
سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی، جلد ۲، صفحه ۸۲
امام در وصیتی به فرزندشان می نویسند:
پسرم! سعی کن که با حق الناس از این جهان رخت نبندی که کار، بسیار مشکل می شود. سر و کار انسان با خدای تعالی که ارحم الراحمین است، بسیار سهل تر است تا سر و کار با انسان ها.