آوریل 6, 2015
اخلاقی, امام صادق(علیه السلام), حضرت زهرا (سلام الله علیها), حضرت محمد(صلی الله علیه و آله), داستانی, منبرک های برگزیده, منبرک های روایی
2,668

عَنْ زُرَارَهَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ :
جَاءَتْ فَاطِمَهُ (علیها السلام) تَشْکُو إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) بَعْضَ أَمْرِهَا فَأَعْطَاهَا- رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) کُرَیْسَهً وَ قَالَ تَعَلَّمِی مَا فِیهَا فَإِذَا فِیهَا
… ” مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَلْیَقُلْ خَیْراً أَوْ لِیَسْکُت”
حضرت صادق علیه السلام فرمود:
فاطمه (علیها السلام )براى شکایت از جریانی نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آمد، پس رسول خدا (صلی الله علیه وآله) جزوهاى به او داد و فرمود: آنچه در آنست بیاموز، و (این ۳ جمله) در آن بود:
- هر کس ایمان به خدا و روز قیامت دارد باید حرف خوب بگوید یا خموش باشد.
[ الکافی جلد۲ صفحه ۶۶۷ باب حق الجوار ]
داستانک :
سلیمان جنی را مامور کاری کرد و در تعقیب او جنی را فرستاد
جن دوم بازگشت و آنچه دیده بود برای سلیمان تعریف کرد و گفت دیدم جن را که وارد بازار شد به آسمان نگاه کرد بعد سرش را به طرف راست وچپ چرخاند و بعد سرش را به پایین انداخت و رفت
سلیمان جن اول را احضار کرد و دلیل این حرکاتش را جویا شد
او عرض کرد :هنگامی که وارد بازار شدم به آسمان نظر کردم و دیدم فرشتگان در آسمان ناظر هستند به سمت چپ و راست نظر کردم و مردم را مشغول صحبت کردن های بی مورد دیدم , آنگاه سرم را از خجالت به زیر انداختم
قسمت اول روایت
قسمت دوم روایت
آوریل 5, 2015
اخلاقی, امام رضا(علیه السلام), امام صادق(علیه السلام), حضرت زهرا (سلام الله علیها), حضرت محمد(صلی الله علیه و آله), داستانی, قرآنی, منبرک های برگزیده, منبرک های روایی
3,244
عَنْ زُرَارَهَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ :
جَاءَتْ فَاطِمَهُ (علیها السلام) تَشْکُو إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) بَعْضَ أَمْرِهَا فَأَعْطَاهَا- رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) کُرَیْسَهً وَ قَالَ تَعَلَّمِی مَا فِیهَا فَإِذَا فِیهَا
… ” مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَلْیُکْرِمْ ضَیْفَهُ ” …
حضرت صادق علیه السلام فرمود:
فاطمه (علیها السلام )براى شکایت از جریانی نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آمد، پس رسول خدا (صلی الله علیه وآله) جزوهاى به او داد و فرمود: آنچه در آنست بیاموز، و (این ۳ جمله) در آن بود:
- هر کس ایمان به خدا و روز قیامت دارد مهمان خود را گرامى دارد،
[ الکافی جلد۲ صفحه ۶۶۷ باب حق الجوار ]
حداقل احترام به مهمان این است که او را تا درب منزل همراهی کنیم ؛ حضرت على بن موسى الرضا (علیهماالسلام) از پدران خود ،تاحضرت على (علیهم السلام) روایت فرموده اند ، که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: حق مهمان اینست که او را تا درب خانه مشایعت کنى .[ عیون أخبار الرضا ،ج۲،ص ۳۰۵]
یکی دیگر از حداقل احترامها به مهمان این است که او را از جای خود بلند نکنیم
متاسفانه امروزه به تقلید از فرهنگ غرب ، مهمان را برای غذا از جایش بلند می کنند و او را به وسط سالن برای برداشتن غذا راهنمایی می کنندکه این کار اوج بی احترامی به مهمان است (این عمل ، عمل چهارپایان است)
خداوند در قرآن هنگام بیان داستان مهمانی حضرت ابراهیم می فرماید: فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ … پس غذا را نزدیک مهمانان گذارد، [ذاریات ۲۷]
حضرت ابراهیم حتی غذا را در وسط سفره قرار نداد تا مهمان خم شود ، بلکه آن را کنار دست مهمان گذاشت . حال ما چگونه مهمان را از جایش بلند می کنیم؟
داستانک:
روزی امام رضا (علیه السلام) میهمانی را دعوت کرد و با احترام، مهمان خود را به داخل خانه آورد.
پس از پذیرایی، با هم به گفت وگو پرداختند. در میان سخن آنان، باد چراغ را خاموش کرد. مهمان بی درنگ از جای خود برخاست که آن را روشن کند، ولی امام دست او را گرفت و مانع شد که او از جایش بلند شود.
سپس خود برخاست و چراغ را روشن کرد و دوباره کنار او نشست و برای این که مهمان ناراحت نشود با لبخندی به او فرمود:
ما خاندانی هستیم که دوست نداریم مهمان خود را به کار بگیریم و (از جایش بلند کنیم) و او را به زحمت بیندازیم. [کافی جلد ۶ صفحه ی ۲۸۳]
قسمت اول روایت
قسمت سوم روایت
فوریه 19, 2014
اخلاقی, اعتقادی, حضرت محمد(صلی الله علیه و آله), داستان های علما, داستانی, سیره بزرگان, قرآنی, منبرک های برگزیده, منبرک های روایی
1,365

… إِنَّ الصَّلاهَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ … [عنکبوت : ۴۵]
نماز (انسان را) از زشتیها و گناه باز مىدارد
نماز بالاخره دست انسان را خواهد گرفت ؛ انشاء الله
داستانک ۱:
جوانی از انصار نمازش را با پیامبر (صلی الله علیه و آله) می خواند ولی گناه و محرمات را نیز انجام می داد.
جریان را به پیامبر (صلی الله علیه و آله) گفتند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: بالاخره نمازش روزی او را از بدی و زشتی باز می دارد.
طولی نکشید که دیدند آن جوان توبه کرد و دست از کارهای بد و زشتش برداشت. [میزان الحکمه، ج۵، ص۳۷۱، ح ۱۰۲۵۴]
داستانک ۲:
یکی از علماء از کربلا و نجف برمی گشت ولی در راه برگشت در اطراف کرمانشاه و همدان گرفتار دزدان شده و هر چه او و رفقایش داشتند، همه را سارقین غارت نمودند.
آن عالم می گوید : من کتابی داشتم که سالها با زحمت و مشقّت زیادی آن را نوشته بودم و چون خیلی مورد علاقه ام بود در سفر و حضر با من همراه بود، اتفاقاً کتاب یاد شده نیز به سرقت رفت، به ناچار به یکی از سارقین گفتم من کتابی در میان اموالم داشتم که شما آن را به غارت برده اید و اگر ممکن است آن را به من برگردانید زیرا بدرد شما نمی خورد
آن شخص گفت: ما بدون اجازه رئیس نمی توانیم کتاب شما را پس بدهیم و اصلاً حق نداریم دست به اموال بزنیم
لذا من به همراهی آن دزد به نزد رئیسشان رفتیم، وقتی وارد شدیم دیدم که رئیس دزدها نماز می خواند. موقعی که از نماز فارغ شد آن دزد به رئیس خود گفت:
این عالم یک کتابی بین اموال دارد و آن را می خواهد و ما بدون اجازهی شما نخواستیم بدهیم
من به رئیس دزدها گفتم: اگر شما رئیس راهزنان هستید، پس این نماز خواندن چرا؟ نماز کجا؟ دزدی کجا؟
گفت: درست است که من رئیس راهزنان هستم ولی چیزی که هست، انسان نباید رابطهی خود را با خدا به کلّی قطع کند و از خدا تماماً روی گردان شود، بلکه باید یک راه آشتی را باقی گذارد. حالا که شما عالمید به احترام شما اموال را برمی گردانیم
و دستور داد همین کار را کردند و ما هم خوشحال با اموالمان به راهمان ادامه دادیم.
پس از مدّتی که به کربلا و نجف برگشتم، روزی در حرم امام حسین – علیه السّلام – همان مرد را دیدم که با حال خضوع و خشوع گریه و دعا می کرد. وقتی که مرا دید شناخت و گفت:مرا می شناسی؟
گفتم: آری!
گفت: چون نماز را ترک نکردم و رابطه ام با خدا ادامه داشت، خدا هم توفیق توبه داده و از دزدی دست برداشتم و هر چه از اموال مردم نزد من بود، به صاحبانشان برگرداندم و هر که را نمی شناختم از طرف آنها صدقه دادم و اکنون توفیق توبه و زیارت پیدا کردهام. [کتاب پاداشها و کیفرها]
ژانویه 11, 2014
اخلاقی, امام باقر(علیه السلام), امام صادق(علیه السلام), داستانی, سیره بزرگان, قرآنی, منبرک های روایی
967
امام صادق و یا امام باقر علیهما السّلام در روایتی که سعدی نیز آن را به شعر درآورده و در سازمان ملل نیز نصب است ؛ (بنی آدم اعضای یک پیکرند) می فرماییند :
الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ کَالْجَسَدِ الْوَاحِدِ إِنِ اشْتَکَى شَیْئاً مِنْهُ وَجَدَ أَلَمَ ذَلِکَ فِی سَائِرِ جَسَدِهِ …
مؤمن برادر مؤمن است، مانند یک پیکر؛ که هر گاه عضوى از آن دردمند شود، اعضاء دیگر هم احساس درد کنند… [الکافی ؛ جلد ۲ ؛ صفحه ۱۶۶]
باید ما دلسوز دیگران باشیم
مثلا :
چادر خانمی از موتور آویزان است . بوقی بزنیم و اطلاع دهیم ( نه آنکه سریع موبایلمان را در بیاوریم و از صحنه ی افتادن، فیلم بگیریم)
ماشینمان جا دارد ،چرا پیرزن و یا پیر مردی را سوار نکنیم
اگر پوست موزی دیدم . آن را با پا به کناری بزنیم
اگر سنگ در مقابل راه بود آن را کنار بگذاریم
از کنار بیمارستان عبور می کنیم ، برای سلامتی همه ی بیماران سوره ی حمدی بخوانیم
از مقابل قبرستان عبور می کنیم ؛ فاتحه بخوانیم
اگر کاری از دستمان بر نمی آید ؛ لااقل غصه بخوریم
مانند غصه ،برای مردم مستضعف و یا مردم مظلوم عراق ، فلسطین ، افغانستان و …
پیامبر آنقدر برای کفار دلسوزی می کرد که خداوند می فرماید: لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ ؛ نزدیک است جان خود را برای آنان تباه کنی !
داستانک ۱:
حجت الاسلام قرائتی می فرمودند:
آیت الله العظمى گلپایگانى سر درس بود. من نشسته بودم.
مىگفت: گاهى که متوجه مىشوم ،طلبهها کم درس مىخوانند، از غصه تب مىکنم.
گفتم: اگر بچههاى من مردود بشوند، داد مىزنم ولى تب نمىکنم.
آیت الله گلپایگانى براى پسر مردم تب مىکند، ولى من براى بچههاى خودم تب نمىکنم. از این پیدا است که او چه سوزى دارد
داستانک ۲:
شخصی تعریف می کرد : در تاکسی نشسته بودم . ناگهان موتوری با سرعتی عجیب ، از کنارمان گذشت
با خود گفتم : الان مغزش متلاشی می شود و عبرتی خواهد شد برای دیگران
دیدم سریع راننده تاکسی پولی را در آورد و داخل قلک صدقه گذاشت .
متوجه شدم، برای سلامتی آن موتور سوار این کار را کرد و فهمیدم ،چقدر دلسوز دیگران است
آگوست 17, 2013
داستانی
968
(به بهانه ۲۶ مردا د سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن)

کتابهای خوبی در زمینه اسرا نوشته شده ، که بعضی از آنان بسیار شاخص و زیباست که ازجمله ی آنان می توان به ۲ کتاب اشاره کرد: ۱٫ کتاب “حکایت زمستان” اثر سعید عاکف و ۲٫ کتاب “پایی که جا ماند” اثر سید ناصر حسینی پور
در هر ۲ کتاب خاطرات عجیبی از دوران اسارت دیده می شود که می توان به عنوان نمونه به یکی از خاطراتی که در کتاب “پایی که جا ماند ” اشاره کرد:
… تکیه کلامش “کلکم مجوس و الخمینیون اعداء العرب” بود. چند بار با چوب پرچم به سرم کوبید.
از حالاتش پیدا بود تعادل روانی ندارد. از من که دور شد، حدود ده پانزده متر پشت سرم، کنار جنازه یکی از شهدا که وسط جاده بود ایستاد.
جنازه از پشت به زمین افتاده بود. نظامی سیاه سوخته عراقی کنار جنازه اش ایستاد و یک دفعه چوبِ پرچمِ عراق را به پایین جناق سینه ی شهید کوبید، طوری که چوب پرچم درون شکم شهید فرو رفت.
آرزو می کردم بمیرم و زنده نباشم.
(پاورقی: تا زمانی که پدر و مادر شهید در قید حیات هستند نمی توانم نام او را در این کتاب ببرم. با برادرش که صحبت می کردم گفت: مادرم ناراحتی قلبی دارد. تا زنده است اسم برادرم را در کتاب ننویس. امیدوارم مادر این شهید سال ها زنده باشند. ترجیح می دهم سال ها بعد به منظور ثبت جنایات رژیم بعثی عراق در جنگ، نام او را بنویسم.) [صفحه ۸۴]
جهت تمایل به مطالعه ۲۰ داستان کوتاه از آزادگان اینجا را کلیک نمایید
آگوست 13, 2013
داستانی
1,416
(به بهانه ۲۲ مرداد سالروز پیروزی تاریخی حزب الله لبنان بر رژیم غاصب صهیونیستی در جنگ ۳۳ روزه)

این داستان درتلوزیون اسرائیل و درروزنامه هاآرتص صهیونیستها منعکس شد وخواننده ی گرامی می تواند وارد سایت انگلیسی روزنامه مزبورشود و مطالب بیشتری ازاین دست را درآنجا پیداکند.
کانالهای تلویزیونی اسرائیل ازیکدیگر پیشی می گرفتند جهت دعوت از سربازان و افسران نخبه تا در استودیو بیایند و میهمان برنامه ی آنان شوند و ازفاجعه ای که برایشان رخ داد آشنا و ازماجرا مطلع شوند.
یکی ازافسران لشکر «غولانی» که نامش «ایثان آیخنر» و یکی ازدستانش قطع شده بود، دربرنامه حضور داشت. مجری برنامه از او پرسید چه شد که دستت درجنگ قطع شد؟ او هم پاسخی داد که همگان را به تعجب و شگفتی واداشت.
ایثان گفت : جنگ بسیار سختی را تجربه کردیم، درحالی که وارد حومه ی شهر بنت جبل می شدیم و تعدادمان هم بسیار زیاد بود. من پشت یک درخت موضع گرفتم تا سربازان لشکر را پوشش دهم و درعین حال با دوربین تفنگم، برخی خانه ها را زیرنظر داشتم تا هرگونه تحرک و جابجایی نیروهای حزب الله را رصد کنم. این بود که سه تن ازرزمنده های مقاومت اسلامی را دیدم که آرام و آهسته داشتند به سوی ما نفوذ می کردند تا سربازانمان را غافلگیر کنند.
در وهله اول به نظرم آمد که آنان هدفهای بسیار آسانی هستند، لذا همین که خواستم هدفگیری کنم و بطرف آنان تیراندازی نمایم، ناگهان با مردی سوار بر اسب و شمشیر به دست مواجه شدم که ضربتی به من وارد کرد و از نظر دورشد، من خیلی آشفته و وحشت زده شده بودم!
خانم مجری با شگفتی ازاو سؤال کرد: واقعاً آنها با شمشیر و اسب می جنگیدند؟! افسر اسرائیلی (ایثان) جواب داد: بله، حتی بعضی ازسربازان به من گزارش دادند تک سواری با اسبی تندرو آنها را دنبال می کرد و آنچنان سریع می گذشت که نمی توانستیم اورا هدف قرار دهیم.
منبع : کتاب « معجزات و کرامات نبرد صادق الوعد» صفحه ۲۸
جهت تمایل به مطالعه مطالب بیشتر از جنگ ۳۳ روزه اینجا را کلیک نمایید
جهت دانلود این مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوی اعلانات اینجا را کلیک نمایید
می 1, 2013
اخلاقی, اعتقادی, امام خمینی (ره), حضرت محمد(صلی الله علیه و آله), داستان های علما, داستانی, سیره بزرگان, ماه جمادی الثانی, مناسبت های قمری, مناسبتی, منبرک های روایی
970
(به بهانه میلاد حضرت زهرا، روز مادر و زن و روز تولد حضرت امام خمینی رحمه الله علیه)

قال رسول الله صلی الله علیه و آله:
«جلوس المرء عند عیاله أحبّ إلى اللّه من اعتکاف فی مسجدی هذا»
نشستن در کنار خانواده برای من محبوبتر است از اعتکاف در این مسجد (مسجد النبی)
منبع: تحریر المواعظ العددیه، صفحه ۴۴
داستانک :
خانم فاطمه طباطبایی، عروس حضرت امام می گویند:
احترام امام به خانم بسیار زیاد بود و تا آخرین ساعات عمرشان این احترام در اعمال و رفتارشان مشهود بود و به همه حتی پسرشان نیز حفظ این روحیه را توصیه می کردند.
تا وقتی که خانم سرسفره نمی آمدند، خودشان دست به غذا نمی زدند.
گاهی که ما زودتر دست به غذا می بردیم نمیگفتند: چرا صبر نمی کنید؟ می گفتند: خانم نیامدند؟
چند بار ایشان را صدا می زدند. گاهی خانم می آمدند و میگفتند: آقا، آخر من مهمان دارم، شمابخورید، من باید غذا را بکشم بعدا می آیم.
این رفتار امام در همه اثر می گذاشت.
منبع: کتاب زندگی به سبک روح الله، جلد ۱، صفحه ۲۰٫
ژانویه 10, 2013
اخلاقی, داستانی, سیره بزرگان, ماه صفر
1,380
(به بهانه ۵ صفر سالروز شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها )
رقیه از تمام فرصت عمر خود استفاده کرد که در آن سنین کم انقلاب کرد
(سخنی در رابطه با استفاده از اوقات)
داستان: شیخ عباس قومی در روز جمعه با دعوت شخصی به همراه بسیاری از طلاب به باغی رفتند بعد از احوال پوسی کتاب خود را باز می کنند ومشغول مطالعه می شوند , شخصی به ایشان عرض می کند بهتر نیست امروز را به خود استراحت دهید ؟
ایشان می فرمایند : جواب خدا و امام عصر را چه دهم که مال آنان را می خورم و استراحت می کنم
اکتبر 28, 2012
امام صادق(علیه السلام), داستانی, قرآنی, منبرک های روایی
1,794
ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِ (سوره احزاب آیه ۴ )
خداوند براى هیچ کس دو دل در درونش نیافرید
وَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام :
الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْکِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَیْرَ اللَّه
دل حرم خداوند است، پس در حرم خدا کسى غیر از خداوند را جاى ندهید
منبع :
بحارالانوار، جلد ۶۷ ، صفحه ۲۵
انسان یک دل بیشتر ندارد؛ اگر غیر خدا در آن بود، دیگر جایی برای خدا نیست.
داستانک:
روزى سلیمان گنجشکى را دید که به همسر خود مىگوید: چرا با من معاشرت نمی کنی، اگر تو بخواهى من جایگاه سلیمان را با منقار خود بلند مىکنم و آن را در دریا مىافکنم، حضرت سلیمان از کلام او به خنده افتاد، سپس آن دو را فرا خواند و به گنجشک نر فرمود: آیا قدرت انجام کارى را که ادّعا کردى، دارى؟
او گفت: خیر، اى پیامبر خدا، لیکن مرد خود را براى همسرش بزرگ مىشمارد و نزد او لاف مىزند و عاشق را از بابت سخنانش سرزنش نمىکنند.
سلیمان به گنجشک مادّه گفت: چرا با او معاشرت نمی کنی ، با آنکه او عاشق توست؟
او گفت: اى رسول خدا، او ادّعاى عشق مىکند، امّا براستى دوستدار من نیست و همراه من دیگرى را نیز دوست دارد.
این کلام گنجشک سلیمان را متأثر کرد و او بشدّت گریست و تا چهل روز از مردم مفارقت نمود و در خلوت به مناجات با پروردگار خود پرداخت تا قلب خود را از محبّت غیر خدا خالص کند.
منبع:
بحار الأنوار، جلد ۱۴، صفحه ۹۶
اکتبر 27, 2012
اخلاقی, داستانی, قرآنی
1,695
سه نوع رابطه در قرآن داریم:
۱٫ رابطه پیامبر با مردم. رحمت «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعَالَمِینَ» (انبیاء/ ۱۰۷)
۲٫رابطه مردم با پیامبر. مودت «إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِى الْقُرْبى» (شورى/ ۲۳)
۳٫رابطه زن و شوهر، هم مودت و هم رحمت «وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَه» (روم/ ۲۱)
در رحمت نوعی بخشش نیز هست.
مرد باید در خانه چنان اخلاقی داشته باشد که همه ی اهل خانه آرزوی دیدارش را داشته باشند.
داستانک:
همسر شهید مهدی باکری تعریف می کرد:
خانه مان کوچک بود؛ گاهی صدایمان می رفت طبقه ی پایین. یک روز همسایه پایینی بهم گفت : به خدا این قده دلم می خواد یه روز که آقا مهدی می یاد خونه لای در خونه تون باز باشه، من ببینم شما دو تا زن و شوهر به هم دیگه چی می گید، این قدر می خندید!
منبع :
یادگاران، کتاب مهدی باکری
اکتبر 9, 2012
داستانی
2,475
(به بهانه ۲۳ ذی القعده ، روز زیارتی امام رضا علیه السلام)
حجه الاسلام قرائتی می فرمودند:
یک خانمی بود فکرش کج بود. عقیدهای به زیارت و توسل و عبادت و اینها نداشت. اهل حجاب و… اصلاً طور دیگری بود. ولی شوهرش مذهبی بود و خودش نبود. به شوهرش گفت: من میخواهم مشهد بروم ولی من را دور و اطراف حرم نبر. من را هتلهایی ببر که دور از حرم است، تو هر چه میخواهی برو دو لیتر گریه کن. من حال حرم ندارم! من مشهد را میخواهم، ولی نه برای حرمش!
شوهر هم گفت: بسیار خوب، زنش را برد و آن هتل را گرفت و خودش هم حرم میرفت و زن هم حرم نمیرفت. روز آخر که در ماشین نشستند بیایند، این خانم گنبد را دید. گفت: یا امام رضا، ما حرم نیامدیم اما به ما خوش گذشت. سفر خوشی بود ولو ما زیارت نیامدیم، این را گفت و حرکت کردند. در ماشین این خانم خوابش برد.
خواب دید که امام رضا فرمود: همین که در شهر من به شما خوش گذشت من راضی هستم. ما دوست داریم که کسانی که میآیند به آنها بد نگذرد.
باید خیلی توجه کنیم ؛که امام رضا با اینگونه افراد اینچنین برخورد می کند . حال با زائران واقعی خود چه رفتاری را خواهد کرد ؟
اکتبر 6, 2012
اخلاقی, داستانی, قرآنی, لطیفه ای
26,631
ذَرْنىِ وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیدًا-وَ جَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَّمْدُودًا – وَ بَنِینَ شهُُودًا – وَ مَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِیدًا – ثمَُّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ
مرا با کسى که او را خود به تنهایى آفریدهام واگذار! – همان کسى که براى او مال گستردهاى قرار دادم – و فرزندانى که همواره نزد او (و در خدمت او) هستند، – و وسایل زندگى را از هر نظر براى وى فراهم ساختم! – باز هم طمع دارد که بر او بیفزایم!
(سوره مدثر – آیه ی ۱۱ تا ۱۵)
داستان :
روزی پادشاهی بود در یک کشور ثروتمند و بزرگ اما پادشاه خوشحال نبود. روزی که از آشپزخانه دربار می گذشت دید که آشپز خوشحال و خندان است از او در مورد علت شادیش پرسید او گفت: چرا خوشحال نباشم خانه دارم زنی خوب دارم و از فرزندانم هم راضی ام چرا خوشحال نباشم .
پادشاه موضوع را به وزیر گفت و علت را از او جویا شد. وزیر گفت چون او وارد گروه ۹۹ نشده است.
پادشاه به وزیر گفت گروه ۹۹ چیست؟ گفت گروه ۹۹ سکه. پس قرار شد که ۹۹ سکه در کیسه ای در کنار خانه آشپز بگذارند. آشپز کیسه را برداشت و با دیدن سکه ها خوشحال شده آنرا شمرد ۹۹ تا بود دوباره شمرد باز هم ۹۹ سکه خیلی ناراحت شد سروصدا براه انداخت تا آن سکه دیگر را پیدا کند ولی خبری نبود.
از فردا تصمیم گرفت تا بیشتر کارکند تا آن سکه باقیمانده را بدست آورد شب ها تا دیر وقت کار می کرد و خسته به خانه می آمد و صبح بخاطر اینکه دیر از خواب بیدار شده بود با همه دعوا می کرد.
وزیر به پادشاه گفت: آری حال او هم وارد گروه ۹۹ شده. افرادی که پول به اندازه کافی دارند اما بخاطر حرص و طمع به خود و زندگیشان سخت می گیرند.
این داستان مانند انسانهایی است که چند ماه پیش یک سکه خریده بودند و حالا که سکه گران شده می گویند ؛ کاش دوتا خریده بودیم . و آنکه ۲ تا خریده می گوید کاش ۳ تا …
لطیفه :
اَشْعَب بن جبیر مردی بود که از نظر طمع بین مردم شهرت خاصی داشت، از وی پرسیدند: طمع تو تا چه میزان است؟
او گفت: تا آنجا که از هر خانهای که دودی بلند میشود گمان میکنم که دارند برای من غذا درست میکنند. پس با این گمان بر میخیزم و همهی نان خشکهایم را آورده و درهم میشکنم و منتظر مینشینم که آبگوشت را بیاورند، چون انتظار زیاد میشود و خبری نمیآید، آن نان پارهها را در آب زده و میخورم.
دیگر اینکه هنگامی که خبر مرگ شخصی را میشنوم گمان میبرم که آن مرد وصیت کرده است که از مالش ثلث آن را به اشعب بدهید. پس با این گمان، برای عزاداری به منزل او میروم و هر کس درگوشی صحبت میکند فکر میکنم که دربارهی وصیتی که میّت در مورد من کرده صحبت میکند، پس با ورثه در تشییع و خاکسپاری همراهی نموده و به آنها در این کار کمک بسیار میکنم. اما هنگامی که میّت را به خاک میسپارند و خبری از وصیت نمیشود، ناامید به منزل باز میگردم.
دیگر اینکه چون به بازار سفالفروشان میروم، هر کسی را ببینم که ظرف و کاسهای میخرد گمان میکنم که آن ظرف به خاطر آن میخرد تا غذایی در آن ریخته و برای من بفرستد.
و هنگامی که از بازار مسگران عبور میکنم هر مسگری که دیگ درست میکند، پیش او میروم و التماس میکنم که آن را بزرگتر و گشادتر بسازد به امید آنکه شاید روزی صاحب آن ظرف برای من غذایی در آن بفرستد و چون گشادهتر باشد غذای بیشتری در آن جا گیرد.
اکتبر 3, 2012
داستانی, قرآنی, لطیفه ای
1,608
فَوَیْلٌ لِّلْمُصَلِّینَ – الَّذِینَ هُمْ عَن صَلَاتهِمْ سَاهُونَ – الَّذِینَ هُمْ یُرَاءُونَ
پس واى بر نمازگزارانى که … در نماز خود سهل انگارى مىکنند، همان کسانى که ریا مىکنند،
سوره ماعون آیه ۴-۶
بحث ریا بحث مهمی است . بسیار اتفاق می افتد که انسان ریا می کند و خودش متوجه نمی شود به عنوان مثال :
در خیابان می خواهد پولی را در صندوق صدقات بیندازد ، اما می گوید بگذار خانه بروم و پول را در صندوق صدقات خانه می اندازم .
زیرا اگر مامور خالی کردن صندوق آمد ، صدقات من بیشتر باشد ؛ این ریاست
داستان :
مردی بود که هر کاری میکرد نمیتوانست اخلاص خود را حفظ کند و ریاکاری ننماید. روزی چارهای اندیشید و با خود گفت: «در گوشه شهر، مسجدی متروک وجود دارد که کسی به آن رفت و آمد نمیکند. خوب است شبانه به آن مسجد بروم تا کسی مرا ندیده و خالصانه خدا را عبادت کنم.»
وقتی شب چادرش را روی شهر گستراند. در نیمههای آن، مرد با سکوت و آرامش خاص، مخفیانه نام خدا را بر زبان آورد و نماز را آغاز کرد. هنوز رکعتی نماز نخوانده بود که ناگهان صدایی شنید؛ با خود گفت: «حتماً کسی وارد مسجد شده» بر کیفیت و کمیت عبادتش افزود.
خوشحال از اینکه آن شخص فردا میرود و به مردم میگوید: این آدم چقدر خداشناس و وارسته است که در نیمههای شب به مسجد متروک آمده و مشغول نماز و عبادت است.
وقتی هوا روشن شد، به آن کسی که وارد مسجد شده بود، زیر چشمی نگاه کرد. از تعجب دهانش باز ماند. سگ سیاهی که براثر رعد و برق و بارندگی شدید، نتوانسته بود در بیرون بماند به مسجد پناه آورده بود. مرد بر سر و روی خود زد و اظهار تاسف کرد
لطیفه :
شخص ریا کاری، روزی مردم را در بازار، جمع آورد و گفت: «لختی به من گوش کنید! همه تان می گویید که من فردی ریا کارم؛ ولی این درست نیست!»
گفتند: «چگونه باور کنیم؟!»
گفت: «از آن جا که دیروز را روزه بودم و امروز هم روزه دارم؛ امّا از این موضوع با هیچ کس حرفی نزده ام و تنها خود دانم و خدای خود!»
اکتبر 2, 2012
اخلاقی, داستانی, قرآنی
2,363
قال اللّه تبارک و تعالى لموسى علیه السّلام: یا موسى، أنا أفعل بک ثلاثه أفعال أنت أیضا افعل ثلاثه، فقال موسى علیه السّلام: ما هذه الثلاثه؟ قال اللّه تعالى: …
و الثّالث: لم اکلّفک عمل غد، فلا تکلّفنی رزق غد
خداوند به حضرت موسى خطاب فرمود: موسى من سه کار نسبت به تو مىکنم تو نیز در مقابل، سه عمل انجام ده.عرضه داشت: آنها چیست؟ فرمود: …
سوم : من عمل فردا را امروز نخواهم، تو هم امروز روزى فردا را نخواه
منبع :
تحریر المواعظ العددیه، صفحه ۲۲۷
انسان ؛ حریص است و به خاطر حرص ، روزی فردا را می خواهد ، خداوند در قرآن می فرماید:
إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً
به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است ( سوره معارج آیه ۱۹)
داستان:
روزى هارون الرشید گفت: آیا کسى از زمان پیغمبر زنده مانده است؟ گفتند: باید جستجو کنیم. گشتند و گفتند: پیرمردى است که او را در گهواره مى گذارند، او هست.
گفت: او را بیاورید. سبدى برداشتند و پیرمرد را در سبد نشاندند و آوردند.
هارون به او گفت: تو رسول خدا صلى الله علیه و آله را دیده اى؟ گفت: بله. گفت: چیزى از پیغمبر صلى الله علیه و آله شنیده اى؟ گفت: بله. گفت: چه شنیده اى؟ گفت: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
«یشیب ابن آدم و یشبّ فیه خصلتان الحرص و طول الأمل»
فرزند آدم پیر مى شود، ولى دو چیز در او جوان مىشود؛ یکى حرص، یکى آرزوهاى دراز.
گفت: هزار دینار طلا به او بدهید. پیرمرد که در کل عمرش صد دینار طلا ندیده بود، تشکر کرد و دوباره درون سبد نشست و او را بردند بیرون ،
گفت: مرا برگردانید، با هارون کار دارم. او را برگرداندند. گفتند: قربان! او با شما کار دارد، هارون گفت: او را بیاورید، پیرمرد گفت: این هزار دینار طلاى امسال است، یا هر سال به من هزار دینار مىدهى؟
هارون گفت: «صدق رسول الله» جان او دارد در مىرود، ولى حرص پول و آرزوى زنده ماندن سالهاى دیگر را دارد. گفت: نه، سالهاى دیگر نیز هست. تا او را بیرون بردند، مرد
منبع:
مرگ و فرصت ها، اثر حاج حسین انصاریان، صفحه ۳۷۶
اکتبر 1, 2012
داستانی, قرآنی, منبرک های روایی
1,952
قال اللّه تبارک و تعالى لموسى علیه السّلام: یا موسى، أنا أفعل بک ثلاثه أفعال أنت أیضا افعل ثلاثه، فقال موسى علیه السّلام: ما هذه الثلاثه؟ قال اللّه تعالى: …
و الثّانی: لو أکثرت الجفا معی لقبلت معذرتک إذا أقبلت الیّ، فکذلک اقبل معذره من جفاک لو اعتذر إلیک
خداوند به حضرت موسى خطاب فرمود: موسى من سه کار نسبت به تو مىکنم تو نیز در مقابل، سه عمل انجام ده.عرضه داشت: آنها چیست؟ فرمود: …
دوم : من عذر و توبهى ترا مىپذیرم هر چند نافرمانى بسیار کرده باشى، تو نیز عذر جفاکاران را بپذیر
منبع :
تحریر المواعظ العددیه، صفحه ۲۲۷
قرآن برای بخشیدن دیگران آیه ای دارد ؛ که بسیار بسیار مهم است
وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُم
عفو کنید و ببخشید؛ آیا دوست ندارید خداوند شما را ببخشد ( سوره نور آیه ۲۲ )
پس اگر می خواهیم خدا ما را ببخشد باید از دیگران درگذریم
داستان :
نقل است که مردى خدمت حضرت صادق علیه السّلام رسید و عرض کرد: پسر عمویت ، بسیار به شما ناسزا گفت و هر چه در توان داشت دریغ نکرد، حضرت کنیز خود را فرمود که: آب وضو برایش حاضر کند پس وضو گرفت و داخل نماز شد.
راوى گفت: من در دلم گفتم که حضرت او را نفرین خواهد کرد ، پس حضرت دو رکعت نماز گذاشت و گفت: اى پروردگار من! این حقّ من بود ، او را بخشیدم، بخشش و بزرگواری تو از من بیشتر است، پس او را ببخش و به خاطر کارش او را کیفر نده .
منبع:
منتهى الآمال، جلد ۲، صفحه ۱۲۷