خانه / مناسبتی / مناسبت های شمسی (صفحه 9)

مناسبت های شمسی

در این بخش منبرک هایی را که در رابطه با مناسبت های شمسی می باشد، می توانید ببینید.

خاطره ای تامل برانگیز

(به بهانه ارتحال عالم عامل ؛ حضرت آیت الله خزعلی) داستانک: مرحوم آیت الله خزعلی، عضو مجلس خبرگان رهبری در شب های هشتم، نهم و دهم محرم در سال ۸۸ در جمع دانشجویان در مسجد امام رضا علیه السلام دانشگاه فردوسی به سخنرانی پرداختند در یکی از این شبها ؛ ایشان به نقل خاطره ای تامل برانگیز درباره سید محمد خاتمی، رئیس دولت اصلاحات، پرداختند. ایشان فرمودند: در زمانی که سید محمد خاتمی به سمت وزارت ارشاد منصوب شد برای عرض تبریک به خدمت حضرت آیت‌الله خاتمی (پدر محمد خاتمی) رفتیم که با ناراحتی ایشان مواجه شدیم و ایشان گفت که “خطرناک است، پسر من غربزده است” گفتنی است که آقای خاتمی در دولت اول آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان وزیر فرهنگ مشغول به کار شد اما پس از آنکه توفیق چندانی در مواجهه با “تهاجم فرهنگی غرب” و اجرای تاکیدات رهبر معظم انقلاب نداشت، از وزارت ارشاد استعفا کرد. ********************************************* چند جمله از هزاران به عنوان نمونه از غربزدگی آقای خاتمی می توان به نظرات ایشان رجوع نمود به عنوان مثال: محمد خاتمی در اولین سالگرد دوم خرداد در دانشگاه تهران گفت : اگر دین هم در برابر آزادی قرار بگیرد این دین است که باید محدود شود نه آزادی ! [مشاهده فیلم] در جایی دیگر می گوید:شما برای این که بتوانید پیشرفت بکنید ، راهی جز راه غرب ندارین… و راه غرب یعنی پذیرش خرد غربی . [روزنامه آریا ۲۸ / ۶ / ۷۸ ] محمد خاتمی در مصاحبه با  لوموند در  ۲۴/۹/۱۹۹۸ می گوید: واقعاً به طور بسیار جدی مایلم یک ماه را در این شهر “نیویورک” بگذرانم تا معماری آن را بررسی کرده، با امریکایی ها صحبت کنم… امریکا و امریکایی ها برایم فوق العاده جالبند همچنین او در دیدار با زنان حزب مشارکت در بررسی جایگاه زن در قرآن : این سخن عبدالکریم سروش و مجتهد شبستری که وحی الهام بر پیامبر بوده و ماهیت قرآن بر ما آشکار نیست و نمی‌توان به آن استناد کرد درست است… در حال حاضر مطالب قرآن با برخی دریافت‌های بشری سازگار نیست! [۱۲/۶/۸۷، ص۲، یادداشت روز : کیهان] او در سخنرانی در دانشگاه علامه می گوید:  گذشته را باید رها کرد و امروزی شد، راه امروزی شدن هم تمسک به “بنیاد زندگی غربی ” و “خرد غربی” است. [۱۱/۳/۷۰] محمد خاتمی اعتقاد داشت: مشکل این نیست که زنان چگونه لباس بپوشند مشکل این است که زنان بتوانند در عرصه های مختلف حضور داشته باشند.  [همبستگی ۱۶/۸/ ۷۹] ********************************************* زیر سوال بردن ولایت حضرت علی علیه السلام توسط خاتمی   خاتمی در معرفی اول خود درسال ۱۳۸۰ که دو مرتبه از صدا و سیما پخش شد گفت: ” و باز به نظر من انتخاب کلمه مولا در داستان غدیر که هرکس من مولای او هستم علی مولای اوست یک انتخاب تصادفی نبود، قطعاً پیامبراکرم می توانست عناوین و کلمات دیگری رو به کار بگیرد. بگوید هرکس من قائد او هستم، هرکس من سلطان او هستم، هرکس من امیر او هستم، علی امیر و سلطان اوست. ولی پیامبرکلمه مولا را انتخاب کرد، به طوری که امروز همه آحاد مسلمانان درطول تاریخ، این نکته را قبول دارند که باید امیرالمؤمنین علی را دوست داشت؛ ما هم ازکلمه مولا محبّت و دوستی می فهمیم، گرچه شیعه معتقد است که معنای سرپرستی و ولایت امر جامعه اسلامی با این جریان به عهده علی ابن ابیطالب گذاشته شده است. اماهرچه باشد!!؟” بعد از این جملات بود که علمای اهل سنت؛ رای به خاتمی را واجب دانستند… نکته : برگه پی دی اف شده ۲برگه است که باید بعد از چاپ به هم چسبانده شود  

ادامه نوشته »

مراقب این لوازم التحریر باشید

لوازم التحرير

 (به بهانه ایام خرید لوازم التحریر) تا به حال حساب کرده ایم فرزندانمان در طول سال چند بار به تصاویر روی کیف و دفتر و مداد و … نگاه میکنند اگر فقط روزی ۱۰ بار، کیف خودرا نگاه کنند (چه خودآگاه و چه ناخودآگاه) درطول سال تحصیلی بیش از ۲۰۰۰  بار می شود اگر فقط روزی ۱۰  بار به دفتر خود را نگاه کنند؛ و  ۱۰ دفتر هم داشته باشند در طول سال تحصیلی بیش از ۲۰٫۰۰۰ بار می شود فرزندان ما در مدرسه تقریبا ۵ ساعت مداد به دست دارند ؛ و در منزل هم همین قدر ؛پس در طول سال حدود  ۲۰۰۰ ساعت ، یا بهتر بگوییم  ۱۲۰٫۰۰۰ دقیقه تصاویر روی مداد را مرور می کنند حال خود حساب عروسک ، پتو ، لباس ، حوله ، تصویر رایانه و … را داشته باشید تصاویر غربی الگوی مناسبی برای فرزندانمان نیستند . به عنوان مثال :تصاویر باربی؛ این عروسک نیمه عریان که افسر تهاجم فرهنگی است تاثیر مخربی بر ذهن کودکانمان دارد. آیا می دانید ! محال است کسی ترکیب بدن باربی را حتی با عمل زیبایی به دلیل عدم تناسب بین اندازه پاها، بالاتنه ، گردن ، و صورتی کشیده داشته باشد آیا می دانید ! بسیاری از دختران جوان به دلیل الگو قرار دادن باربی در اندام؛ دچار سوء تغذیه می شوند آیا می دانید ! پست ترین بازیگرانِ زن فیلمهای … ؛ الگوی خود را باربی می دانند آیا می دانید! هنگامی که خطر کاهش جمعیت در آمریکا جدی شد؛ آمریکا با عروسک باربیِ جنین در شکم ، جمعیت خود را متعادل کرد آیا می دانید! اگر تعداد عروسکهای باربی خریداری شده را کنار هم بگذاریم؛ هفت دور ، دور کره زمین می چرخد فقط تعداد عروسکهای باربی خریداری شده در ایتالیا ، از مجموع مردمش هم بیشتر است آیا می دانید! باربی باعث بلوغ زودرس دختران می شود آیا می دانید ! مهمترین سلاح آمریکا برای از بین بردن اقتصاد ژاپن ؛ ترویج باربی بین کودکان است آیا می دانید ! جوانانی که در کودکی عروسک باربیِ مشروب خور داشته اند؛ معمولا معتاد به مشروبات الکلی اند آیا می دانید ! آمریکا سالها قبل از هر جنگ و تجاوزی ؛ با تغییراتی روی باربی ؛ اذهان را به سمت خود هماهنگ می کند آیا می دانید! در طول جنگ عراق و آمریکا در سال ۲۰۰۳ عروسک باربی با پوشش یونیفورم نظامی آمریکایی به تهییج افکار عمومی پرداخت آیا می دانید! باربی در ادامه جنگ روانی غرب ؛ علیه اندیشه های اسلامی؛ وارد عرصه شد و مبارزه با فرهنگ شهادت طلبی را در دستور کار خود قرار داد. باربی انتحاری که پس از فریاد الله اکبر با فشردن ضامنِ کمربند انفجاریش منفجر می شد و بعد از آن صدای خنده ی مسخره آمیزی به گوش می رسید آیا می دانید! پررنگ کردن غرایز جنسی در ذهن دختران، دوستی های نامشروع و دراز مدت ؛ موهای افشان؛ لباسهای دو تکه و نیمه عریان؛ آرایش غلیظ ؛ خودنمایی های حریصانه؛ رقص های عمومی ؛ سکس و بی بند و باری ؛ شراب خواری و اعتیاد از مصادیق اخلاق جنسی غرب است که باربی عهده دارِ ترویج آنهاست حال؛ این تصاویر و عروسکهای باربی دست کودکان ما چه می کند؟!!! [این مطلب سال گذشته نیز بیان شده و شاید در بیش از ۱۰۰ سایت بازنشر داده شده بود]  

ادامه نوشته »

۲۰ داستان کوتاه و خاطره از زندگی آیه الله علی صفایی حائری (عین صاد)

  دریافت فایل با کیفیت جهت نصب در تابلو اعلانات توجه : این متون در برگه های ” ابر و باد” یا “تذهیب” متناسب برای ایام۲۲تیر سالروز ارتحال آیت الله علی صفایی حائری (عین صاد)  جهت نصب در مسجد ،  پایگاه بسیج ، دانشگاه ، اداره و یا … می باشد. زندگینامه آیت الله صفایی حائری ( عین – صاد ) آیت الله على صفایى حایرى (۱۳۷۸ – ۱۳۳۰) اندیشمند فرهیخته، عارف شیدا و نویسنده و شاعر بى‏آرام، در شهر قم به دنیا آمد و دوره‏ى کودکى و نوجوانى را در این شهر سپرى نمود. پس از آشنایى با ادبیات کودکان در سطح مجلّه‏هاى کودک آن روزگار و دست‏یابى به ادبیات نوجوان در سطحى گسترده‏تر، در چهارده سالگى به تاریخ ادبیات ایران و ادبیات معاصر جهان روى آورد و با شاهکارهاى ادبى، در هر دوره آشنا شد..      شاید مهم‏ترین پدیده در این دوره از حیاتش، «تجربه‏ى شهود»ى است که در پانزده سالگى داشته است. و همین تجربه‏ى شگفت، سرآغاز پیدایش دگرگونى و تحوّل شگرفى  در سراسر زندگیش گردید. البته او، پیرامون این پدیده – جز به اشاره، در چند سطر کوتاه از کتابى – یادکردى نداشته است. در شانزده سالگى، با زنى فداکار و نمونه، پیمان همسرى بست و در نوزده سالگى، نخستین فرزندش تولّد یافت. و با این تولّد – به تعبیر خودش – زندگى آرام و ساده‏اش، دست‏خوش بلاءها و شورها ولطف‏هایى شد.     در هیجده سالگى، نخستین کتابش را با عنوان « مسؤولیت و سازندگى» به نگارش درآورد؛ که به واقع، شالوده و ساختار تفکّرش، بر این پایه استوار گشت. در این کتاب، «تربیت و سازندگى» را نخستین نیاز انسان و زیربناى حرکت او برمى‏شمرد صفایى با نبوغ سرشارى که از پدرانش به میراث مى‏برد ،در عنفوان جوانى به درجه‏ى اجتهاد در فقه نایل آمد.  او به قرآن و نهج‏البلاغه، عاشقانه انس مى‏ورزید و مبانى و روش‏هاى تربیت و سازندگى را، در این سرچشمه‏ها مى‏کاوید. بیش از سى اثر مکتوبى که از او در زمینه‏هاى دینى، تربیتى، نقد و شعر بر جاى مانده، از گستردگى و عمق مطالعات و تتبّعاتش حکایت مى‏کند.  غالب کتاب‏هایش با نام «عین. صاد» منتشر مى‏شد؛ که مخفّفى از نام و نام خانوادگى‏اش بود   در سفر و حضر، همواره به تربیت و سازندگى نیروهاى کارآمد مى‏پرداخت. و اگر در دورترین منطقه‏ى کشور، زمینه‏ى تربیتى مى‏یافت، رنج سفر را بر خویش هموار مى‏ساخت و به سوى آن مى‏شتافت. و در این راه، شب و روز را نمى‏شناخت. به ویژه، براى جوانان بیش‏ترین ارج و برترین ارزش را قایل بود. همین بود که پیرامونش نیز، از حضور و همراهى جوانان، هیچ‏گاه خالى نشد. درِ خانه‏اش و آغوش مهربانش، چه روز و چه شب، همواره به روى همگان باز بود. بسیار اتّفاق مى‏افتاد که در نیمه‏هاى شب – که تاریکى و خواب و سکوت بر سر شهر و ساکنان آن سایه مى‏افکند – پذیراى جوانان محروم و بى‏پناه مى‏گشت. سرانجام آیت الله علی صفایی حایری در روز ۲۲ تیرماه ۷۸ در سانحه رانندگی در مسیر زیارت علی بن موسی الرضا  به محبوب خود پیوست *************** مفت خور چنان که مرسوم است برخى اشکال مى گیرند که چرا طلبه ها کار یدى نمى کنند و حال آن که على(علیه السلام) کار مى کرد; یادم نیست که کسى همین مطالب را به صورت پرسش مطرح کرد یا خود ایشان فرمود: على(علیه السلام) که روى زمین کار مى کرد، به این خاطر بود که او را از کار کردن روى استعدادها محروم کرده بودند و گرنه هرگز آدم ها را رها نمى کرد.یکى از برادران طلبه که گویا دل آزردگى زیادى از برخورد برخى بى انصاف ها داشت پرسید: راستى به نظر شما مفت خور کیست؟فرمود: مفت خور کسى است که مشغول انجام تکلیف نباشد. اگر پزشکى بتواند پزشک تربیت کند، ولى تعلیم را رها کرده و مطب باز کند که خود را تأمین مالى کند، بر مسند وظیفه ننشسته است. *************** ادامه داستان ها در ادامه نوشته

ادامه نوشته »

هدایت، پاسخ فحش رکیک

 (به بهانه ۲۲ تیر سالروز ارتحال استاد علی صفایی حایری “عین – صاد” ) داستانک: یک روز به آن گرامى گفتم: من وقتى از بعضى افراد گستاخ در کوچه و خیابان، حرفى مى شنوم، پاسخ مى دهم. شما چطور؟استاد فرمود: من پاسخ نمى دهم; چون آدم ها انگیزه هاى گوناگون دارند; یا نمى دانند یا از نفرت هایى انباشته اند یا بدبین اند. من یا مى گذرم «مرّوا کراما» یا با آن ها حرف مى زنم. و تعریف کرد: روزى در خیابان هاشمى تهران مى رفتم. جوان موتور سوارى به همراه سوارى بر ترک، اشاره اى کردند که فهمیدم مى خواهند زیر عمامه ام بزنند.  براى همین به پیاده رو رفتم. وقتى به کنارم رسیدند، از کارشان مأیوس شدند. توقف کوتاهى کردند و یکى از آن دو حرفى گفت که مفهوم آن تغّوط به عمامه ام بود. دستى به عمامه ام کشیده و گفتم: خبرى نشد؟! ناگهان ایستادند و موتور را روى جک گذاشته و به طرفم آمدند. سرها را پایین گرفته و با شرم گفتند: آقا! عفو کنید. کلام مظلومانه و از سر خیرخواهى چنین اثر مى گذارد. با آن دو صحبت هایى شد… بعد نگاهش را به من دوخت و با تأنّى فرمود: یکى از آن ها به حوزه آمده و طلبه شد و یکى به جبهه رفت و میان بر زد. چه نفسى و چه نفوذ کلامى که از فحاشان، طلبه و شهید بیرون مى کشید. منبع : کتاب مشهور در آسمان جهت دریافت تصویر قابل چاپ ۲۰ داستان کوتاه از زندگانی ایشان، اینجا را کلیک نمایی. جهت دانلود این مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوی اعلانات اینجا را کلیک نمایید. با استعانت از حجه بن الحسن این منبرک روز شنبه ۲۲ تیر۱۳۹۲ در مسجد گفته شد.

ادامه نوشته »

امان از چادر؛ انسان را یاد چه خاطراتی که نمی اندازد

 (به بهانه ۲۱ تیر روز عفاف و حجاب) خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس، از میان همه ی تصویر های آن روزها یکی را که از همه ی آن ها در ذهنش پر رنگ تر است، اینچنین روایت می کند: یادم می آید یک روز که در بیمارستان بودیم، حمله شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که از بیمارستان های صحرایی هم مجروحین زیادی را به بیمارستان ما منتقل می کردند. اوضاع مجروحین به شدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود. رگ هایش پاره پاره شده بود و با این که سعی کرده بودند زخم هایش را ببندند، ولی خونریزی شدیدی داشت. مجروحین را یکی یکی به اتاق عمل می بردیم و منتظر می ماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم. وقتی که دکتر اتاق عمل این مجروح را دید، به من گفت که بیاورمش داخل اتاق عمل و برای جراحی آماده اش کنم. من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم. همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و چادرم را دربیاورم، مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من دارم می روم که تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم می رویم… چادرم در مشتش بود که شهید شد. از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم. جهت دانلود این مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوی اعلانات اینجا را کلیک نمایید. با استعانت از حجه بن الحسن این منبرک روز پنجشنبه ۲۰ تیر۱۳۹۲ در مسجد گفته شد.

ادامه نوشته »

حکمی از جانب حضرت حجت برای امام خمینی

داستانک: روز ۲۲ بهمن که امام فرمان دادند مردم در خیابانها بریزند چون ما مملکت نظامی نداریم این جریان را به مرحوم آیت الله طالقانی اطلاع دادند. در آنجا من در خدمت ایشان بودم . آیت الله طالقانی از منزلشان به امام در مدرسه علوی تلفن زد و مدت یک ساعت یا نیم ساعت با امام صحبت کردند. برادران بیرون از اتاق بودند. فقط می دیدند آیت الله طالقانی مرتب به امام عرض می کنند آقا شما ایران نبودید، این نظام پلید است، به صغیر و کبیر ما رحم نمی کند، شما حکمتان را پس بگیرید. و مرتب شروع کردند از پلیدی و ددمنشی نظام گفتن تا شاید بتوانند موضع امام را تغییر بدهند، تا ایشان این فرمانی را که راجع به ریختن مردم به خیابانها داده اند پس بگیرند. برادران یک مرتبه متوجه شدند آقای طالقانی گوشی را زمین گذاشته و به حالت متأثر رفت و در گوشه اتاق نشست. برادران که این گونه دیدند بعد از لحظاتی خدمت ایشان رفتند. ابتدا این تصور پیش آمد که امام به ایشان پرخاش کرده اند که شما چرا دخالت می کنید و از این چیزها. لذا وقتی به مرحوم آیت الله طالقانی اصرار کردند که جریان چه بود؟ ایشان گفتند: هر چه به امام عرض کردم حرف مرا رد کردند و وقتی دیدند من قانع نمی شوم فرمودند: آقای طالقانی، شاید این حکم از طرف امام زمان باشد  این را که از امام شنیدم دست من لرزید و با امام خداحافظی کردم چون دیگر قادر نبودم که حتی پاسخ امام را بدهم. ] برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره) ؛ ج ۳، ص ۱۵۸ ]

ادامه نوشته »

عنایت حضرت ولی عصر به انقلاب

داستانک: مرحوم حجت الاسلام سید محمد کوثری (ره)( روضه خوان مراسم های امام خمینی) نقل مینماید: یک روز من در منزل آقای آیت الله فاضل لنکرانی، از استادان حوزه علمیه قم بودم و یکی از فضلای مشهد آنجا بودند. ایشان به نقل از یکی از دوستانشان نقل کردند که در نجف اشرف در خدمت امام بودیم و صحبت از ایران به میان آمد. من گفتم این چه فرمایش هایی است که در مورد بیرون کردن شاه از ایران میفرمایید؟ یک مستأجر را نمیشود از خانه بیرون کرد، آن وقت شما میخواهید شاه را از مملکت بیرون کنید؟ امام سکوت کردند. من فکر کردم شاید عرض مرا نشنیده اند. سخنم را تکرار کردم. امام برآشفتند و فرمودند: فلانی چه میگویی؟ مگر حضرت بقیهالله صلوات الله علیه به من (نستجیربالله) خلاف میفرماید؟! شاه باید برود. و همان هم شد و شاه از مملکت بیرون رفت. میبینم که ایشان چنین پیوندی با حضرت بقیهالله (عج) داشتند.  [کرامات امام خمینی ص۴۹ و برداشتهایی از سیره امام خمینی(ره) ؛ ج ۳، ص ۱۵۷ ]  

ادامه نوشته »

تفاوت انتظار حضرت امام، با برخی از مدعیان انتظار

داستانک: حضرت امام خمینی در یک دیدار تاریخی در سال ۱۳۴۱به آقای حبیب الله عسکر اولادی فرموده بودند: این مبارزه طولانی است وممکن است مرحله اول آن تا۲۰سال نیز طول بکشد لذا شما باید خود را برای چنین مسیر طولانی آماده کنید. مبارزه ما برای تغییر یک قانون ،تغییر یک وزیر حتی یک دولت نیست،ما برای فراهم کردن مقدمات ظهور ولی عصر “عجل الله فرجه”مبارزه می کنیم. انقلاب اسلامی ما سه مرحله دارد مرحله اول اینکه کشور ایران را اسلامی کنید،مرحله دوم اینکه کشور های مسلمان به طرف حاکمیت اسلام برده شوند ومرحله سوم اسلام را در سراسر دنیا گسترش دهید وجهانیان را با اسلام آشنا نمایید .آنگاه در محضر امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)عرضه بداریم که مولی ،جهان بای تشریف فرمایی شما آمادگی دارد. [ کتاب اندکی صبر صفحه ۲۳ به نقل از روزنامه جمهوری اسلامی ۱۱ بهمن ۱۳۷۷]

ادامه نوشته »

اینها چه می گویند؟!!!

داستانک: آیت الله ری شهری در کتاب کیمیای محبت ؛ خاطراتی از شیخ رجبعلی خیاط ؛ به مناسبتی می فرمایند: آقای علی محمد بشارتی ـ وزیر پیشین کشور ـ نقل میکرد که: در تابستان سال ۱۳۵۸، هنگامی که مسؤول اطلاعات سپاه بودم، گزارشی داشتیم که: آقای شریعتمداری در مشهد گفته است: “من بالاخره علیه امام اعلام جنگ میکنم “ من خدمت امام رسیدم و ضمن ارائه گزارش، خبر مذکور را هم گفتم. ایشان سرش پایین بود و گوش میداد، این جمله را که گفتم سر بلند کرد و فرمود: “اینها چه میگویند، پیروزی ما را خدا تضمین کرده است. ما موفق میشویم، در اینجا حکومت اسلامی تشکیل میدهیم و پرچم را به صاحب پرچم میسپاریم” پرسیدم: خودتان؟ امام سکوت کردند و جواب ندادند کیمیای محبت، صفحه ۶۷٫

ادامه نوشته »

۲۰داستان کوتاه از زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

توجه : این متون  متناسب برای ایام ۲۸ صفر رحلت پیامبر مکرم اسلام و امام مجتبی؛ جهت نصب در مسجد،  پایگاه بسیج، دانشگاه، اداره و یا … می باشد.    (جهت چاپ با کیفیت مناسب ،لطفا روی تصویر کلیک نمایید) ایوان کسری شکافت؛ آتش آتشکده فارس خاموش شد؛  دریاچه ساوه خشکید؛خدایان سنگ و چوب عرب سرنگون شدند؛ نوری به آسمان بلند شد که تا فرسنگها آن طرف تر دیده شد؛ انوشیروان و موبدان خواب وحشتناکی دیدند …  . و محمد به دنیا آمد.   *********************************************************   اسمش را پدربزرگش انتخاب کرد. آن قدر خوشحال بود که سر از پا نمی شناخت.  برایش جشن بزرگی به پا کرد. وقتی مردم می پرسیدند: “عبدالمطلب!چرا محمد؟ “    می گفت:”اسمش را محمد گذاشتم تا در دنیا و آخرت ستوده باشد”   *********************************************************   قبل از اینکه به دنیا بیاید پدرش فوت کرد. تا پنج سالگی پیش حلیمه بود. مادرش را هم یک سال بعد از دست داد.بعد از آن عبدالمطلب ؛ پدربزرگش؛ سرپرستش شد.او هم دو سه سال بعد مرد.قبل از مردن , سپردش به پسرش ابوطالب و زن او فاطمه بنت اسد.پدر و مادر علی, محمد را بزرگ کردند.   *********************************************************   به دنیا نیامده بود که پدرش مرد. هنوز شش سالش تمام نشده بود که مادرش هم رفت پیش پدرش. تا عبدالمطلب و ابوطالب بودند اوضاع تحمل کردنی بود. بعد از آنها هم دیگر برای خودش مردی شده بود اما، تنها.   خودش می‌گفت: «در کودکی درد یتیمی داشتم و در بزرگی رنج غریبی.»   *********************************************************   خدیجه خواب دیده بود. دیده بود که خورشید از آسمان پایین آمد وتوی خانه اش جا گرفت، تعبیر خواب خواست. گفتند: «با بهترینِ مردان ازدواج می کنی… .» محمد را که دید، خورشید خانه اش را پیدا کرد.   *********************************************************   گفته بود: «همه پیامبران قبل از نبوت چوپانی کرده‌اند.»   گفته بودند: «خودتان چطور؟»   گفته بود: «من هم گوسفندان مردم مکه را توی سرزمین قراریط چوپانی کرده‌ام.»   حق هم داشت برای سر و کلّه زدن با آدم‌هایی مثل ابوجهل و ابولهب آدم باید هم قبلش با بز و گوسفند سر و کلّه زده باشد.   *********************************************************   گفتند: «اگر پیامبری باید معجزه کنی.»    -محمد گفت :”آنوقت ایمان می آورید؟”    – گفتند: “آری.”    گفت: “بگوئید.”    گفتند: «آن درخت را بگو از ریشه کنده شود و این جا بیاید.»   محمد اشاره ای کرد. درخت از زمین کنده شد و روی ریشه ها تا پیش دوید تا به محمد رسید و سایه اش را بر سرش انداخت.   گفتند: «درخت دو نیم شود.»   گفت ، شد.    گفتند: «حالا به هم بچسبد.»   گفت، شد.    گفتند: «بگو برگردد.»   گفت: شد.    گفتند:” تو جادوگری!”    گفت: «می دانستم ایمان نمی آورید. می بینم تان که در بدر کشته می شوید و جنازه تان را درون چاه می اندازیم…»   در بدر کشته شدند و جنازه شان در چاه انداخته شد.   *********************************************************   ۱ – خرید و فروش با هواداران محمد ممنوع.   ۲ – ارتباط و معاشرت با هواداران محمد ممنوع.   ۳ – ازدواج با هواداران محمد ممنوع.   ۴ – در هر اتفاقی، هواداری از هواداران محمد ممنوع.   همه بزرگان قریش امضا کردند. می‌خواستند هواداران محمد از راه خودشان برگردند.   *********************************************************   ماه حرام که می شد ، هواداران محمد از شعب ابی طالب بیرون می آمدند ، وقتی می خواستند چیزی بخرند کسی می آمد ، آن چیز را خیلی گرانتر می خرید .   اگر می خواستند چیزی بفروشند ، کسی می آمد ، آن چیز را خیلی ارزانتر می فروخت . سه سال کارشان همین بود . سه سالِ شعب ابی طالب .   *********************************************************   ابو طالب ، محمد و بعضی از هواداران از شعب آمدند بیرون ، کنار کعبه .   قریش گفتند : ” ابوطالب ! محمد را رها کن .”   گفت : ” کسی به عهد نامۀ شما دست زده ؟ “   گفتند : ” نه.”   گفت : ” اگر به شما خبر بدهم عهد نامه را موریانه خورده و فقط کلمۀ “ بسمک اللهم ” مانده چه می کنید ؟ “   گفتند : ” از کجا می دانی ؟ “   گفت : ” خدای محمد ! “   گفتند : ” نه .”   گفت : ” اگر این طور بود شما آزار را تمام کنید .”   گفتند : ” اگر این طور نبود ؟ “   گفت : ” محمد را به شما می دهم .”   صندوق را باز کردند . فقط “ بسمک اللهم ” مانده بود . محاصره را نشکستند . عصبانی شدند و دشمنی شان بیشتر شد .   *********************************************************   محمد  می گفت رفته معراج؛ بیت المقدس، بیت لحم، مسجدالاقصی و بعد آسمان ها. ارواح پیامبران و بهشت و جهنم را دیده، بعد سدره المنتهی، دوباره برگشته بیت المقدس و بعد مکه.   گفتند: «دروغگو تو دیشب خانه ی  ام هانی بودی».   گفتند: “این سفر چند ماه طول می کشد.”    گفتند: «فلانی بیت المقدس را دیده، چطور بود؟»   محمد گفت.   گفتند: «حتما از کسی شنید ه ای.»   گفت: «بین راه به کاروان فلان قبیله برخوردم که شتری گم کرد ه بودند و دنبالش می گشتند. از آنها آب گرفتم و خوردم.» گفتند: « کاروان کجا بود؟»    گفت: «نزدیک مکه». هنوز بحث ادامه داشت که کاروان وارد مکه شد. ابوسفیان هم در کاروان بود و حرف های او را تایید کرد.   *********************************************************   «دارالندوه» ، جلسه مشورتی سران قریش ، توطئه .   گفتند: “از هر قبیله یک نفر . این طوری بنی هاشم دیگر نمی تواند برای خون محمد با همه ی عرب بجنگد .”    رفتند و خانه را محاصره کردند . گفتند صبح برویم که همه ببینند قاتل محمد یک نفر نیست ،چهل نفر است .   داخل شدند . سراغ محمد رفتند. پارچه را از سرش کنار زدند . علی بود .   گفت :” چه می خواهید؟”   گفتند:”محمد را. “    گفت :”مگر سپرده بودیدش به من  که از من می خواهید . “   برگشتند . خسته و خواب آلود .   *********************************************************    نامه فرستاد . به ...

ادامه نوشته »

آیت الله بهجت و انقلاب اسلامی

(به بهانه ۲۷ اردیبهشت سالروز ارتحال آیت الله العظمی بهجت) آیت الله ری شهری در کتاب «زمزم عرفان»؛ که مجموعه ای از خاطراتشان از حضرت آیت الله بهجت است؛ می آورند: در دیداری که اواخر سال ۸۶ با آیت‌الله بهجت داشتم ایشان فرمودند: آقای خمینی را در خواب دیدم که جلوی من نشسته، ولی ضعیف و رنجور. ناگهان سکته کرد و از دنیا رفت. این بدان معنا است که نهضت ایشان … دچار مشکل می‌شود. برای پیشگیری از آسیب دیدن نهضت به آقای خامنه‌ای پیغام دادم که من برای پیشگیری از آسیب‌ها اقداماتی انجام داده ام؛ لیکن خود ایشان هم باید کارهایی را انجام دهد… بعد ایشان آقای حجازی را فرستاد و توضیح خواست. در ادامه آیت‌الله بهجت خطاب به آقای ری شهری می فرمایند: شما هم کاری بکنید. آقای ری شهری می‌گوید: غیر از دعا و ذکر چه می‌توان کرد؟ که ایشان می‌فرمایند: قربانی و صدقه موثر است. باری! گویا این ولی خدا، حوادث تلخی که اندکی پس از وفات ایشان در ارتباط با انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری برای ملت ایران پیش آمد را، با دیده‌ی بصیرت می دید و تلاش می کرد از طریق ارتباطات معنوی خود، از آنها پیشگیری کند و یا از شدت آنها بکاهد … منبع: کتاب زمزم عرفان، صفحه ۱۸۵

ادامه نوشته »

بشارت یاران روح الله

 )به بهانه دهه فجر)   بشاره المصطفى:‏ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ دِینَارٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى بْنِ ضُرَیْسٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ وَ ابْنِ أَبِی حَمَّادٍ عَنْ أَبِی دَاوُدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَرِیکٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:  أَقْبَلَ أَبُو بَکْرٍ وَ عُمَرُ وَ الزُّبَیْرُ وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ جَلَسُوا بِفِنَاءِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَخَرَجَ إِلَیْهِمُ النَّبِیُّ ص فَجَلَسَ إِلَیْهِمْ‏ فَانْقَطَعَ شِسْعُهُ فَرَمَى بِنَعْلِهِ إِلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع ثُمَّ قَالَ إِنَّ عَنْ یَمِینِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ قَوْماً مِنَّا عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ وُجُوهُهُمْ مِنْ نُورٍ وَ ثِیَابُهُمْ مِنْ نُورٍ تَغْشَى وُجُوهُهُمْ أَبْصَارَ النَّاظِرِینَ دُونَهُمْ قَالَ أَبُو بَکْرٍ مَنْ هُمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَسَکَتَ فَقَالَ الزُّبَیْرُ مَنْ هُمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَسَکَتَ فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ مَنْ هُمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَسَکَتَ فَقَالَ عَلِیٌّ ع مَنْ هُمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ هُمْ قَوْمٌ تَحَابُّوا بِرَوْحِ اللَّهِ عَلَى غَیْرِ أَنْسَابٍ وَ لَا أَمْوَالٍ أُولَئِکَ شِیعَتُکَ وَ أَنْتَ إِمَامُهُمْ یَا عَلِیُ‏   عبد اللَّه بن شریک از حضرت باقر علیه السّلام فرمود  ابو بکر و عمر و زبیر و عبد الرحمن بن عوف در صحن خانه حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نشسته بودند حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم هم (از حجره خویش) بیرون آمد و در جمع آنها نشست، ناگاه بند کفش آن جناب کنده شد حضرت کفش خود را به على بن ابى طالب علیه السّلام داد تا اصلاح کند و فرمود: همانا از جانب راست خداوند عزّ و جل یا از جانب راست عرش، مردمى از ما بر کرسى‏هائى از نور هستند که صورتهاشان از نور و لباسهایشان از نور، نور آنها چشمهاى بینندگان از غیر آنها را پر کند، ابو بکر گفت آنها چه کسانى هستند یا رسول اللَّه؟ حضرت سکوت فرمود زبیر پرسید یا رسول اللَّه آنها کیانند؟ سکوت فرمود عبد الرّحمن پرسید باز چیزى نفرمود،  تا حضرت على علیه السّلام سؤال کرد، فرمود آنها کسانى هستند که به واسطه روح الله با هم دوستى کنند و دوستیشان بر پایه نژاد و مال نیست، یا على آنها شیعیان تو هستند و تو امام آنهایی منبع : بحارالانوار جلد ۶۸ (در برخی از چاپها جلد۶۵) صفحه ۱۳۹   عالم بزرگ مرحوم آیت الله شیخ عباسعلى ادیب اصفهانى در توضیح این حدیث مى گوید: (کلمه روح الله, اینجا ـ در این روایت شریف ـ اسم است. روح الله نامى که مردم مطیع او هستند و بدون هیچگونه چشمداشتى او را یارى مى کنند. از ابتدإ تا حالا ما میان علمإ ((روح الله)) نداشتیم و اگر هم داشتیم با این خصوصیات نبوده است. مسلما مراد حضرت امام است. این روایت شإن مردم را هم مشخص مى کند. شإن شهدا و میدان دارها را, کسانى که واقعا در این زمان جهت یارى خدا زحمت مى کشند و خدمت مى کنند, قرینه اى دیگر هست که مى رساند مراد ((روح الله)) در این روایت اسم شخص است) منبع:مقاله  (قم, کانون قیام) از حجه الاسلام والمسلمین محمد حسن رحیمیان  

ادامه نوشته »

نماز جماعتِ اول وقت

(به بهانه ۷ مهر سالگرد شهادت شهید هاشمی نژاد) حضرت حجه الاسلام و المسلمین شهید هاشمی نژاد فرمودند: یک پیرمرد مسنّی  ماه مبارک رمضان « مسجد لاله زار» می آمد خیلی آدم موفقی بود همیشه قبل از اذان توی مسجد بود. به او گفتم حاج آقا شما خیلی موفّق هستید من هر روز که مسجد می آیم می بینم شما زودتر از ما آمده اید جا بگیرید.  گفت: نه آقا من هر چه دارم از نماز اول وقت دارم. بعد گفت: من در نوجوانی به مشهد رفتم. مرحوم « حاج شیخ حسن علی نخودکی» باغچه ای در  نجودک داشت به آنجا رفتم و ایشان را پیدا کردم و به ایشان گفتم: من سه حاجت مهم دارم دلم می خواهد هر سه تا را خدا توی جوانی به من بدهد. یک چیزی یادم بدهید. فرمودند: چی می خواهی؟ گفتم: یکی دلم می خواهد در جوانی به حج مشرّف شوم. چون حج در جوانی یک لذّت دیگری دارد.  فرمودند: نماز اوّل وقت به جماعت بخوان.  گفتم: دوّمین حاجتم این است که دلم می خواهد یک همسر خوب خدا به من عنایت کند. فرمودند: نماز اول وقت به جماعت بخوان.  سوم اینکه خدا یک کسب آبرومندی به من عنایت فرماید. فرمودند: نماز اول وقت به جماعت بخوان.  این عملی را که ایشان فرمودند من شروع کردم و توی فاصله ی سه سال هم به حج مشرّف شدم هم زن مؤمنه و صالحه خدا به من داد و هم کسب با آبرو به من عنایت کرد.

ادامه نوشته »

۲ داستان از کتاب دا؛ نوشته سیده زهرا حسینی

(به بهانه آغاز هفته ی دفاع مقدس) داستان اول یک دفعه انگار برق شدیدی به من وصل کرده باشند، به عقب برگشتم. باز هم یک چهرهء آشنای دیگر. عفت بود. چند سال پیش با هم در یک کوچه زندگی می کردیم. حالا او را در حالی می دیدم که کف غسالخانه خوابیده بود و پسر یک ساله اش هم روی دستانش است. می دانستم بچهء دومش هم همین روزها به دنیا می آید. عفت هفت، هشت سالی می شد که ازدواج کرده بود اما بچه دار نمی شد. او و خانواده اش آن قدر این در و آن در زدند و نذر و نیاز کردند تا خدا عنایتی کرد و تازه یکسال بود صاحب پسری شده بودند. با تولد این بچه زندگی شان متحول شد و شور و شادی به خانه شان آمد. هنوز این بچه نوزاد بود که عفت دوباره حامله شد. بالای سرش نشستم. ترکش به سر عفت خورده ولی بدنش سالم بود. اما ترکش ها پهلو و گلوی بچه اش را از هم دریده بودند. این دو را همان طور که سر بچه در بغل مادرش بود به غسالخانه آورده بودند. با بغض به زن هایی که توی اتاق بودند، رو کردم و گفتم: اینا چرا باید به این روز بیفتند داستان دوم پیکر پسر جوانی را دیدم که به شکل دلخراشی به شهادت رسیده بود. نمی توانستم بیشتر ازین به او نگاه کنم. چه برسه بخواهم به او دست بزنم و یا جابه جایش کنم. آخر پایین تنه اش از قسمت کمر و لگن بر اثر موج انفجار شکافته و به هم پیچیده شده بود. طوری که پاهایش خلاف جهت تنه رو به بالا افتاده بودند. یک دستش هم از ناحیه کتف کاملاً له شده بود. تقریباً تمام بدن جوان تکه تکه شده و لهیده شده بود. دردناک تر از همه وضع پدر و مادر سالخوردهء جوان بود که از خانهء محقرشان بیرون آمده با گریه و زاری او را صدا می زدند: عبدالرسول، عبدالرسول وقتی دیدم پیرزن خودش را روی زمین انداخت و کورمال کورمال روی خاک ها دست کشید و جلو آمد تا خودش را به جنازه براسند، تازه فهمیدم چشمانش نمی بیند. به شوهرش نگاه کردم او هم نابینا بود. پیرزن که دیگر به پسرش رسیده بود، روی جنازه دست می کشید و می گفت: یوما، یوما. مادر، مادر. پیرمرد هم جلوی درگاه خانه ایستاده بود و با گریه می گفت: عبدالرسول، عبدالرسول جاوبنی. عبدالرسول جوابم رو بده. انگار پیرزن از سکوت پسرش فهمیده بود اتفاقی افتاده است برگرفته از کتاب ” دا ” سیده زهرا حسینی جهت نیاز به مطالعه ۱۶ خاطره ی برگزیده از کتاب دا   اینجا را کلیک فرمایید.

ادامه نوشته »

جایگاه علامه امینی

    (به بهانه ۱۲ تیر ماه سالگرد ارتحال احیاگر تشیع و صاحب کتاب شریف الغدیر ؛ علامه امینی) فرزند برومند علاّمه نقل می کند که، وقتی خواستم بعد از رحلت مرحوم علاّمه در سال ۱۳۹۰ از نجف به ایران بیایم. رفتم خدمت آیت الله سیّد محمّد تقی بحرالعلوم که از نوه‌های مرحوم علاّمه بحر العلوم است، وقتی چشمش به من افتاد شروع کرد به گریه کردن گفتم: به خاطر چه گریه می‌کنید؟! فرمودند:  بعد از اینکه مرحوم پدرت رحلت کرد با خود فکر می کردم که امام علی چگونه از زحمات علاّمه تشکر می‌کند! تا اینکه یک شب در خواب دیدم که قیامت بر پا شده‌است، و مردم در صحرای محشر هستند و همه توجه به یک طرفی کرده‌اند فهمیدم که آن حوض کوثر است رفتم طرف حوض کوثر دیدم که حضرت امیر المؤمنین در کنار حوض ایستاده اند، و محبّین خودش را با کاسه‌های بلوری که پر از آب زلال است سیراب می‌کنند.  یک وقت صدایی از بین مردم بلند شد، گفتند: که علاّمه امینی به حوض کوثر و به محضر علی (علیه‌السلام) مشرف می شوند، من منتظر بودم که امام چگونه با علاّمه برخورد می‌کنند.  دیدم امام کاسه را زمین گذاشت و دو دست مبارکش را از حوض پر کرد، و آب را به صورت علاّمه پاشید و علاّمه را با دستان مبارک سیراب کرد و سپس حضرت فرمود: بَیّض‌َ الله وَجهک بَیّضتَ و جوهنا خدا صورت تو را سفید کند که ‌تو صورت ما را سفیدکردی. ودر جایی دیگر فرمودند :  «الغَدیرُ غَدیرُه». الغدیر او چشمه ای سیراب کننده بود   جهت نیاز به مطالعه ۱۵خاطره از علامه امینی   اینجا را کلیک فرمایید.

ادامه نوشته »
**منبرک**