خانه / بایگانی برچسب: داستان از علامه طباطبايي

بایگانی برچسب: داستان از علامه طباطبايي

اهمیت انتخاب همسر خوب / همراهی و فداکاری همسر علامه طباطبایی (ره)

(به مناسبت ۲۵ آبان سالروز ارتحال علامه طباطبایی)

 

شاگرد برجسته‌ی علامه طباطبایی، استاد ابراهیم امینی در مورد عکس العمل معظّم له در فوت همسرش چنین می‌گوید: «در فوت همسرش، برخلاف انتظار ما بسیار اشک می‌ریخت و محزون و متأثر بود.
.
روزی به ایشان عرض کردم: «ما صبر و بردباری و تحمل مصائب را باید از شما بیاموزیم. چرا این چنین متأثر هستید؟»
.
در جواب فرمود: «آقای امینی، مرگ حق است. همه باید بمیریم. من برای مرگ همسرم گریه نمی‌کنم. گریه‌ی من از صفا و کدبانوگری و محبت‌های خانم است […]. در طول مدت زندگی ما، هیچ‌گاه نشد که خانم کاری بکند که من حداقل در دلم بگویم کاش این کار را نمی‌کرد یا کاری را ترک کند که من بگویم کاش این عمل را انجام داده بود».

[…] نیز در جای دیگری چنین می‌گوید: «او هنگامی که من فکر می‌کردم و یا می‌نوشتم، با من حرف نمی‌زد تا رشته‌ی افکارم از هم گسسته نشود و برای این که خسته نشوم، رأس هر ساعت، دَرِ اطاقِ مرا باز می‌کرد و چای می‌گذاشت و سراغ کار خود می‌رفت».

[سیری در سیره علمی و عملی علامه طباطبایی، مرادعلی شمس]

این همسر هست که کار را به‌جایی می‌رساند که کسی مثل علامه طباطبایی ظهور کند. این اهمیت یک همسر خوب را نشان می‌دهد.

وقتی پاسخ به سوالی را بلد نیستیم ؛ چه بگوییم ؟

1410007094493677_large حضرت علی علیه السلام می فرمایند لَا أَعْلَمُ نِصْفُ الْعِلْم‏

گفتن « نمی دانم» ؛ نصف علم است [تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، صفحه ۴۸]

چه خوب است هر کس که چیزی را نمی داند ، با کمال شهامت بگوید « بلد نیستم » و از این کلمه خجالت نکشد

داستانک ۱ :

از علامه طباطبایى‏ صاحب تفسیر المیزان سؤالى پرسیدند، ایشان فرمود: اگر بگویم نمی دانم اشکالى ندارد

آنها گفتند: نه

سپس ایشان فرمود: پس نمی ‏دانم  [حجت الاسلام قرائتی در برنامه درسهایى از قرآن ۱۸/ ۰۸/ ۶۸]

داستانک ۲:

شیخ انصارى، مردى است که در علم و تقوا نابغه روزگار است. هنوز علما و فقها به فهم دقایق کلام این مرد افتخار مى‏کنند.

مى‏گویند وقتى چیزى از او مى‏پرسیدند، اگر نمى‏دانست تعمد داشت بگوید نمى‏دانم، مى‏گفت:

ندانُم ندانُم ندانُم.

 این را مى‏گفت که شاگردها یاد بگیرند که اگر چیزى را نمى‏دانند ننگشان نشود، بگویند نمى‏دانم.    مجموعه ‏آثاراستادشهید مطهرى(سیری در سیره نبوی)   ج‏۱۶ ص ۱۵۲]

لطیفه :

قصه‌گویی بر روی منبر رفت و می خواست روایتی از حق همسایه بگوید ، اما روایت را فراموش کرد

و گفت: خداوند چنان حق همسایه را بزرگ داشته و اهمیت بخشیده که والله خجالت می‌کشم بگویم

http://www.manbarak.ir/wp-content/uploads/2015/07/PDF.gif

**منبرک**