خانه / بایگانی برچسب: عقوبت ظلم کردن

بایگانی برچسب: عقوبت ظلم کردن

ترحم به یتیم

23

در مطلب قبل عقوبت ظلم کردن به اشخاص و سرعت در استجابت دعای مظلوم بیان شد . در این مطلب اثر بسیار عجیب محبت به مظلوم بیان می شود

داستانک:

شیخ عبدالکریم حائری (موسس حوزه ی علیمه قم) و استاد بسیاری از مراجع از جمله حضرت امام [رحمت الله علیه]در مورد حالات پدرشان نوشته اند :

پدر من ملاجعفر و کشاورز بود. او فرزنددار نمی شد . بعد از مدتها به ایشان می گویند که مشکل از همسر شماست . ایشان با خانم بیوه ای که دو تا بچه سید داشت ازدواج موقت کرد تا بچه دار بشود و بعد از خانم جدا بشود .

ایشان وقتی به خانه ی این خانم می رفتند این دو تا بچه سید بودند و آنها مجبور بودند که این دو تا بچه را بیرون کنند و آنها اذیت می شدند .

ملاجعفر خیلی ناراحت شد که چرا بخاطر میل نفسانی خودش این بچه سیدها را اذیت می کند . او به خدا می گوید که من بچه نمی خواهم و تسلیم تو می شوم . ایشان به این خانم محبت می کنند و بعد از ایشان جدا می شوند .

 بعد از مدتی خانم اول ایشان باردار می شوند  و حاج عبدالکریم حائری متولد شد.  [ معاد شناسی ؛ جلد‏۸، صفحه: ۲۰۰ با اندکی تغییر ]

از کدام دعا، باید ترسید؟

b0e44eed8d08d08bbefac8888c8062d7-425

قال رسول الله صلى الله علیه و آله:

 اتَّقُوا دَعوَهَ المَظلومِ وإن کانَ کافِراً؛ فإنّهُ لَیسَ دُونَهُ حِجابٌ.

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله می فرمایند: از دعاى ستمدیده بترسید، گرچه کافر باشد؛ زیرا هیچ چیز حاجب دعاى مظلوم نمى‏شود. [ میزان الحکمه، جلد‏۶، صفحه: ۵۶۱ حدیث ۱۱۶۴۰]

کسی که به همسرش ظلم می کند

آنکه حقوق شاگرد و یا کارگرش را دیر میدهد

شخصی که به زیر دستش ستم می کند

مسئولی که حق مردم را می خورد

و…

تمام اینها مصادیق ظلم آشکار است

داستانک:

مرحوم علامه طهرانی می فرمودند: پیرمردى صادق القول میگفت:

پس از انقلاب مشروطیّت که سربازهاى محمّد ولى خان سپهسالار وارد طهران شدند، خود به چشم خود دیدم که: روزى در نواحى قنات آباد، دو نفر از آنها اسب سوار شاکى السّلاح بطوریکه قطارهاى فشنگ را مرتّباً در روى سینه خود بسته بودند، از وسط خیابان به طرف غرب یعنى به سمت امامزاده حسن میگذشتند. و یکى از آنها چپقى بلند در دست داشت و مشغول کشیدن بود.

در کنار دیوار خیابان درویشى فقیر که سر خود را تازه با تیغ تراشیده بود نشسته و سر به روى زانوهاى خود گذارده، و به حال خود مشغول بود.

همینکه این دو نفر تفنگچى از آنجا عبور میکردند و چشمشان به این مرد سرتراشیده افتاد، آن مرد چپق بدست به سمت او آمد و از روى اسب خود خم شد و آتش چپق خود را روى سر او خالى کرد و رفت. درویش سر خود را از روى زانو برداشته و نظرى کرد و گفت: این کَدو صاحب دارد.

هنوز یک میدان به جلو نرفته بودند و به امامزاده حسن نرسیده بودند که من چون در راه خود بدانجا رسیدم دیدم جماعتى از دور مشغول تماشا کردن آن تفنگچى هستند.

اسب، او را به زمین زده بود و یک دست در روى سینه او گذارده، و با دست دیگر مرتّباً بر سر و سینه و بدن او میکوفت تا او را در زیر دست و پاى خود خُرد و لِه ساخت. [معادشناسی ؛ جلد‏۸، صفحه: ۱۹۹]

 

**منبرک**