داستانک:
شخصی به نام شریک بن عبدالله نخعی از علمای بزرگ زمان خود بود. روزی مهدی بن منصور عباسی به او گفت: من میخواهم قاضی القضاتی حکومت اسلامی را به شما بدهم.
شریک بن عبدالله گفت: من قبول نمیکنم؛ چون شما حاکم ظالمی هستی، قاضی القضاتی شما هم ظلم است. گفت: خوب حداقل معلمی بچههای من را قبول کن. گفت: بچه های تو هم یکی هستند مثل تو؛ درست نمیشوند. گفت: این دو تا را که قبول نکردی حداقل یک روز ناهار به منزل ما بیا. در قصر یک روز مهمان ما باش. گفت: باشد؛ این یکی را قبول می کنم.
مهدی بن منصور، حرام ترین غذاها را آماده کرد و برای شریک بن عبدالله آورد.
غذا که تمام شد، شریک بن عبدالله رو کرد به مهدی بن منصور و گفت: شما به من یک پیشنهادی هم داده بودی. گفت: بله قاضی القضاتی.
شریک گفت: خوب قبولش کردم!!! اما این را که با دست راستم گرفتم؛ دست چپم خالی است. یک پیشنهاد دیگر هم دادی. گفت: تربیت فرزندانم. گفت: آن را هم قبول کردم!!!
این ماجرا گذشت و بعد از مدتی، خزانه دار، حقوق شریک بن عبدالله را کمی دیر داد. شریک بن عبدالله خیلی اعتراض کرد. خزانه دار گفت: تو مگر به ما گندم فروخته ای که اینقدر از ما طلبکاری؟ شریک گفت: از گندم مهمتر فروختم؛ من دینم را به شما فروختم!
یکی از برنامه های دشمن برای ما، حرام کردن لقمه هاست. در وام گرفتن ها، معاملات، قرض دادن ها و قرض گرفتن ها مراقب لقمه باشیم.