داستانک:
مسعودى در مروج الذهب مىنویسد که در زمان عبدالملک یا یکى دیگر از خلفاى بنى امیه که لهو و موسیقى خیلى رایج شده بود به خلیفه خبر دادند که فلان کس خواننده است و کنیز زیبایى دارد که او هم خواننده است و تمام جوانهاى مدینه را فاسد کرده و اگر به کار او نرسید، این زن تمام مدینه را فاسد مىکند. خلیفه دستور داد که غُل به گردن آن مرد انداختند و آنها را به شام بردند. وقتى در حضور خلیفه نشستند، آن مرد گفت: معلوم نیست که آنچه او مىخواند غنا باشد، و از خلیفه خواست که خودش امتحان کند. خلیفه دستور داد که کنیز بخواند. او شروع به خواندن کرد. کمى که خواند دید سر خلیفه تکان مى خورد. کم کم کار به جایى رسید که خود خلیفه شروع کرد به چهار دست و پا راه رفتن، و مىگفت: بیا جانم به این مرکوب خودت سوار شو.
واقعاً موسیقى قدرت عظیم و فوق العادهاى مخصوصاً از جهت پاره کردن پرده تقوا و عفت دارد.
منبع: مجموعه آثار استاد شهید مطهرى جلد ۲۲ (تعلیم و تربیت در اسلام) صفحه۵۶۲