داستانک:
روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضو گرفتن بودند، که شخصی با عجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد.
با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی با دقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه وضو را بجا می آورد؛ قبل از اینکه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود!!!
به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد.ایشان پرسیدند: چه کار می کردی؟
گفت: هیچ .فرمود: تو هیچ کار نمی کردی!؟
گفت: نه!( می دانست که اگر بگوید نماز می خواندم، کار بیخ پیدا می کند )!
آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟
گفت: نه!
آخوند فرمود: من خودم دیدم داشتی نماز می خواندی!!!
گفت: نه آقا اشتباه دیدید!
سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟
گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم من یاغی نیستم، همین!
این جمله در مرحوم آخوند( رحمه الله علیه ) خیلی تأثیر گذاشت.
تا مدت ها هر وقت از احوال آخوند می پرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود:
من یاغی نیستم.
خدایا ما خودمان هم می دانیم که عبادتی در شأن خدایی تو نکردیم، نماز و روزه مان اصلاً جایی دستش بند نیست!
اما … فقط اومدیم بگیم که:
خدایا ما یاغی نیستیم.