(به بهانه ۲۶ دیماه، سالروز فرار خفت بار شاه خائن از کشور)
یکی از مسائل مهم در روانشناسی، بحث شخصیت و نظریه های مربوط به آن است. به جرأت می توان گفت آنچه مطالعات پراکنده روانشناسی را انجسام می بخشد، تفسیر این یافته ها و مطالعات در قالب یک نظریه منسجمی است که بتواند رفتار انسان را در تمامی ابعاد شخصیتی توجهی و تبیین نماید.
حال باید در رابطه با اشخاص مختلف ، از عملکرد آنان ، پی به شخصیتشان برد
یکی از شخصیتهای تاریخ ؛ محمد رضا پهلوی است که در این نوشتارِ کوتاه، به یکی از شخصیتهای او می پردازیم
چندیست که در رسانه های بیگانه محمد رضا را شخصی مقتدر معرفی می کنند در حالی که او بسیار ضعیف و بی هویت بود
ثریا اسفندیاری، همسر دوم شاه، در خاطراتش می نویسد:
“دیگر نمی توانستم مرد ضعیفی را که به هیئت او در آمده بود، تحمل کنم، این شاه را که عرضه ی تصمیم گیری نداشت، این بازیچه ی دست قدرتهای بزرگ را ، این عروسک خیمه شب بازی را، که دائما بین عقاید این و توصیه های آن سرگردان بود!…” [کاخ تنهایی، خاطرات ثریا اسفندیاری صفحه۱۶۴]
در داستانی دیگر ، ملکه پهلوی؛ مادر محمد رضا، در خاطراتش می گوید:
یک روز محمد رضا که خیلی ناراحت بود به من گفت : « مادر جان مرده شوره این سلطنت را ببرد که من ، شاه و فرمانده کل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپیماهای ما را برده اند ویتنام »
آن موقع جنگ ویتنام بود و آمریکایی هاکه از قدیم در ایران نظامی داشتند هر وقت احتیاج پیدا میکردند از پایگاههای ایران و امکانت ایران با صلاحدید خود استفاده میکردند . حتی اگر احتیاج داشتند هواپیماها و یدکی های ما را برای پشتیبانی از نیروهای خودشان در ویتنام بکار میبردند . حالا بماند که چقدر سوخت مجانی میزدند و اصلا کل بنزین هواپیماها و سوخت کشتی هایشان را از ایران میبردند …
همین آقای ارتشبد نعمتاله نصیری که ما به او میگفتیم نعمت خرگردن ـ او یک گردن کلفتی مثل خر داشت! ـ میآمد خدمت محمدرضا، و گاهی من هم در این ملاقاتها بودم، میگفت آمریکاییها فلان پرونده و فلان اطلاعات را خواستهاند! محمدرضا میگفت بدهید!. [کتاب ملکه پهلوی صفحه ۳۸۷]
حال در مقابل آمریکایی ها جواب اینهمه خوش خدمتی شاه را اینگونه دادند :
ارتشبد حسن طوفانیان در خاطراتش می نویسد: سالیوان (سفیر آمریکا) و ژنرال هایزر(فرستاده ی رئیس جمهور آمریکا) نزد شاه رفتند. من ایستادم تا آن ها آمدند بیرون، فورا به پیش خدمت گفتم: من می خواهم بروم پیش شاه و رفتم.پرسیدم چه شد؟ شاه گفت: این ها به ما تکلیف کرده اند از کشور برویم.
گفتم: تکلیف کردند به شما بروید؟! برای چه تکلیف کردند؟ برای چه؟ یعنی چه؟
شاه گفت:ما که به انگلیس و آمریکا بد نکرده بودیم چرا اینها این کار را با من کردند؟“ [خاطرات ارتشبد حسن طوفانیان صفحه ۸۱]
این حقارت تا بدانجا ادامه داشت که حتی اجازه ورود شاه به آمریکا داده نشد .اردشیر زاهدی در خاطرات خود می نویسد:
آقای هنری کیسینجر وزیر امور خارجه سابق آمریکا از افراد وفاداری بود که تقریباً هر روز به شاه در دو نوبت تلفن میکرد.
یک روز که من در کنار اعلیحضرت بودم و کیسینجر تلفن کرد شاه به او گفت : اکنون متوجه شدهام که آمریکاییها مردمی ناسپاس و نامرد هستند. من تمام عمرم را در خدمت به ایالات متحده آمریکا گذراندم و اکنون آمریکا حتی اجازه نمیدهد در یکی از بیمارستانهای آن کشور بستری شوم… [۲۵ سال در کنار پادشاه ؛ خاطرات اردشیر زاهدی صفحه ۳۸۰]