قال امیرالمومنین علیه السلام:
قَرَأْتُ التَّوْرَاهَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ الزَّبُورَ وَ الْفُرْقَانَ واختَرَت مِنْ کُلِّ کِتَابٍ کَلِمَهً . . . وَ مِنَ الْإِنْجِیلِ مَنْ قَنِعَ شَبِعَ…
تورات و انجیل و زبور و قرآن را خواندم و از هر یک کلمهاى انتخاب کردم:
۲٫از انجیل این جمله را انتخاب کردم : “هر کس قناعت داشته باشد زندگی راحتی دارد”
منبع: تحریر المواعظ العددیه، صقحه: ۳۴۲
داستانک ۱ :
روزی (شبلی) به مسجد رفت تا نماز بخواند ، در آن مسجد کودکان مشغول کتابت بودند . وقت نان خوردن آنها بود و با هم نان میخور دند .
دو کودک ، نزدیک شبلی نشسته بودند ، یکی پسر ثروتمندی بود و دیگری فرزند فقیری .
پسر ثروتمند مقداری حلوا داشت و پسر فقیر ، مقداری نان خشک ، پسر ثروتمند حلوا می خورد و پسر فقیر از او حلوا می خواست .
پسر ثروتمند به پسر فقیر گفت: اگر حلوا می خواهی باید سگ من باشی . و او قبول کرد .!
پسر ثروتمند گفت : پس صدای سگ در آور ! آن بیچاره ، صدای سگ در آورد و او مقداری حلوا پیش پسر فقیر انداخت . و این کار چند بار تکرار شد ..
شبلی به آنها نگاه میکرد و می گریست ! مریدان از او پرسیدند : برای چه گریانی ؟
گفت: نگاه کنید که طمع چه بر سر مردم می آورد ، اگر آن پسر فقیر به همان نان خشک قناعت می کرد و به حلوای آن پسر طمع نمی ورزید ، هرگز سگ فردی همانند خود نمی شد
داستانک ۲:
ابو وائل گفت: من با دوستم به زیارت سلمان رفتیم و سلمان نان جو و نمک برایمان آورد.
دوست من گفت: اگر در این نمک سعتر هم بود بهتر بود. سلمان از نزد ما رفت و آفتابه اش را به رهن گذاشت و مقداری سعتر گرفت و آورد.
وقتی غذایمان را خوردیم دوست من گفت: شکر خداوند که ما را قناعت بخشید (و با قناعت غذا خوردیم) سلمان گفت: اگر به روزی خود قانع بودید آفتابه من به رهن نمی رفت
جهت دانلود این مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوی اعلانات اینجا را کلیک نمایید