داستانک:
شخصی در مسیری ظلمانی و تاریک راه میرفت. پایش به چیزی برخورد کرد.
با خود گفت احتمالا این طلا باشد. کاغذی از جیبش درآورد و آتش زد. خوب نگاه کرد، دید آن شی سنگ است. کاغذ را نگاه کرد دید پول است.
پول را آتش زد به خاطر سنگ!
گاهی وقتها آدم در زندگیاش همینطور می شود. به خاطر یک چیز بسیار بیاهمیت یک چیز پراهمیت را آتش میزند. مثلا:
برای یک چیز کوچک دل پدر و مادر را میشکند.
برای یک شهوت زودگذر غضب خدا را به همراه دارد.
برای مال کوچک دنیا به ربا و رشوه و … گرفتار میشود.
انسان باید خیلی مراقبت داشته باشد چه چیز را فدای چه چیز میکند؟